روح الله مهرجو استاد دانشگاه و کارشناس ارتباطات و پژوهشگر حوزه اجتماعی

روح الله مهرجو استاد دانشگاه و  کارشناس ارتباطات و پژوهشگر حوزه اجتماعی

این وبلاگ کاملا شخصی می باشد
mehrjoor.ir

بایگانی
آخرین نظرات

بسم الله

روایتی از مشکلات یک جانباز اعصاب و روان و تلاش چند مدیر جانباز برای حل آن







«درد جانباز را فقط جانباز است که می فهمد». این جمله را بارها شنیده و بارها خود تکرار کرده ایم اما شنیدن کی بود مانند دیدن و از نزدیک لمس کردن؟ دیدار مسئولان معاونت حقوقی بنیاد شهید با یک جانباز که در آستانه بی خانمان شدن است و نحوه مواجهه طرفین، فرصت درک بی واسطه این حقیقت را که «درد جانباز را فقط جانباز می فهمد» فراهم کرد. چند روز پیش بود که خبرنگار شهیدنیوز مطلع شد یک جانباز اعصاب و روان به دلیل ناتوانی در پرداخت اجاره منزل و نزدیک شدن به موعد پایان قراردادش، فاصله زیادی با بی خانمان شدن ندارد.

آقای کتابیان، رزمنده همدانی و بسیجی جانبازی است که در منطقه مشیریه، یکی از فقیرترین محلات در جنوب شرقی تهران ساکن است. با روی باز و در عین حال خجالت و نگرانی که در چهره اش عیان است به استقبالمان می آید. متوجه می شویم که کمر این جانباز راست نمی شود و حداقل 20 درجه با قرارگرفتن در راستای پاهایش، اختلاف دارد. بعدا در میان صحبت هایش متوجه می شویم که او از دیسک کمربه شدت رنج می برد.

از همان بیرون، می توان اوضاع درون خانه را حدس زد. خانه ای کلنگی که دیوار و سقفش را نم برداشته، با مساحتی اندک. درون خانه همسر جانباز منتظر مان است. آقای کتابیان می رود برای آماده کردن مختصر اسباب پذیرایی که چیزی جز آب خنک نیست و در این فاصله فرصتی برای برانداز کردن منزل فراهم می شود. کف خانه با چند تکه فرش مندرس و پتو پوشانده شده و چند تیر و تخته نیز که به سختی می توان نام «مبل» بر آن گذاشت در اطراف اتاق وجود دارد. روی طاقچه نیز عکسی از امام (ره) است به همراه لوح تقدیری که در آن از آقای کتابیان به عنوان بسیجی نمونه تقدیر شده است.
http://www.shahidnews.com/media/image/userdata/219324873-1-IMG_5183.JPG
حالا مسئولان معاونت حقوقی بنیاد شهید هم رسیده اند. از آقای کتابیان درباره مشکلش می پرسند و می شنوند:
«بنده شغلم بنایی است اما مدتی است به دلیل دیسک کمر و کسادی بازار درآمدی از این طریق بدست نمی آورم. گذران زندگی ام با مستمری بنیاد شهید است. 300 هزار تومان از مستمری بنیاد شهید برای قسط کسر می شود و 400 هزار تومان هم اجاره می دهم، در ماه فقط 14 هزار تومان برای من باقی ماند» این جمله آخر را با بغض می گوید و می افزاید: «پول پیش من 2 میلیون تومان بود. اما امسال چون مادرم به رحمت خدا رفت و یکی از دخترهایم را به خانه بخت فرستادم، هزینه های مضاعفی بر گردنم افتاد. در نتیجه عقب افتادن اجاره ها، همه این ودیعه مسکن، از بین رفته است و فقط تا پایان ماه برای تخلیه منزل فرصت دارم.»

بنیادی ها از تعداد فرزندانش می پرسند و می شنود: «4 دختر و 2 پسر دارم. یک پسرم هم در 18 سالگی در سد لتیان غرق شد و کمر مرا شکست.» در خلال صحبت های آقای کتابیان بچه های معاونت حقوقی نیمچه جلسات کارشناسی هم برگزار می کنند تا راهی برای کمک به این جانباز پیدا کنند و دوباره سوالاتشان را از سر می گیرند. می پرسند وضعیت درمان شما به چه شکل است و می شنوند: « خدا را شکر به لطف بنیاد درمان بنده و این حاج خانم کاملا رایگان است اما آنقدر دست من تنگ است که نمی توانم حاج خانم را از اینجا تا بیمارستان ساسان ببرم.»

سوال بعدی درباره رسیدگی مسئولان منطقه 15 به این جانباز است. آقای کتابیان می گوید: «خدا پدر رئیس منطقه را بیامرزد، چند باری به من سر زد و خبر گرفت هر چند این بنده های خدا هم مشکل کمبود بودجه دارند و نتوانست کمکی به من بکند.» این را می گوید و از روی طاقچه لوحی را که در آن از او به عنوان بسیجی نمونه تقدیر شده، می آورد. لوح را می بوسد و می گوید دست رهبر انقلاب درد نکند، این لوح دلخوشی من است.

یکی دیگر از مسئولان بنیاد با توجه به اینکه کتابیان جانباز اعصاب و روان است، از همسرش در این باره می پرسد. همسر جانباز با خنده چیزهایی می گوید اما کسی متوجه نمی شود. آقای کتابیان ترجمه می کند: «وقتی حالش خراب می شود، من و بچه ها را می زند و شیشه ها را می شکند...». همه ناگهان نگاهی براندازانه به چهره مهربان و کارگری کتابیان می اندازند و بار دیگر مطمئن می شوند که این رفتار دلخراش فقط ناشی از عوارض جانبازی از نوع اعصاب و روان است و نه هیچ چیز دیگر. با این همان مسئول بنیاد شوخی – جدی به آقای کتابیان می گوید: «حاج آقا! شخص معاون حقوقی بنیاد ما را به اینجا فرستاده تا هر طور شده به شما کمک کنیم. از نظر معاون حقوقی درصد جانبازی شما مهم نیست مهم رزمندگی و فداکاری شما در جنگ است. ما گزارشی تهیه می کنیم و سعی می کنیم گردشکاری را خدمت رئیس بنیاد شهید ارسال کنیم، اما شما باید بدانید که همه این ها به شرطی انجام می شود که این حاج خانم از شما رضایت داشته باشد.» کتابیان با حالت شرمندگی می گوید: «دست خودم نیست...»
http://www.shahidnews.com/media/image/userdata/219324873-2-IMG_5198.JPG
با آقای کتابیان خداحافظی و منزلش را ترک می کنیم. بیرون منزل نیمچه جلسات کارشناسی بچه های بنیاد در محضر آقای کتابیان، به کمیسیون های تخصصی تمام عیاری تبدیل شده است. با جدیت همه راه ها برای کمک فوری به آقای کتابیان قبل از سررسید قراردادش بررسی و به بحث گذاشته می شود. در مسیر بازگشت یکی از مسئولان بنیاد شهید خدا را شکر می کند که لااقل رئیس بنیاد شهید منطقه 15 به دیدار این جانباز آمده است. و می گوید: «متاسفانه در بعضی از مناطق آنطور که باید به مساله سرکشی و دیدار با ایثارگران توجه نمی شود» و به شوخی می گوید: «یک بار به رئیس منطقه محل زندگی خودم گفتم، بنده بیش از 30 سال است که جانبازم، چطور حتی یک بار هم سراغ من نیامده اید». از شیوه جانبازی اش می پرسیم و با خنده و شوخی می گوید: «هیچ جانبازی در جهان مثل من نیست.» علتش را می پرسیم و می شنویم: «پلاک من هم اکنون در کبد من است.» با تعجب بیشتری دوباره می پرسیم چطور ممکن است و می گوید: «من یک پلاک اضافه داشتیم که در جیب پیراهنم بود. در یک عملیات ترکش دقیقا به همین پلاک اصابت کرد و من از هوش رفتم. پلاک به درون سینه ام کشیده شد و در کبدم فرو رفت و دیگر بیرون نیامد.» این را که شنیدم تازه فهمیدیم که چرا مواجهه بچه های بنیاد شهید با آقای کتابیان کمترین شباهتی با رفتار مرسوم کارمندان دولت ندارد. «درد جانباز را فقط جانباز است که می فهمد».
http://www.shahidnews.com/media/image/userdata/219324873-3-IMG_5199.JPG

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۲۸
مجتبی مهرجو

نظرات  (۱)

نامه اسرار آمیزی به نام شانس

سلام شاید فکر کنید گفته‌های آن کاملاً غیرعقلانی است ولی چیزی را که می‌بینید نمی‌توان انکار کرد!شاید نتیجه آن، فقط و فقط حاصل انرژی مثبت میلیونها آدمی باشه که انرژیشون رو بدرقه این نامه کرده‌اند

نسخه اصلی در ونزوئلا نزد دختری دانشجو که بنام ماریا است و ارسال کننده اصلی آن است

این نامه تاکنون طبق اخبار رسمی مایکروسافت از 15 ماه گذشته تا کنون 49 بار در دنیا به 9 زبان چرخیده

شانس برای شما فرستاده شده.با ارسال آن شما خوش شانسی خواهید آورد.کپی‌ها را برای اشخاص بفرستید که فکر می‌کنید به شانس نیاز دارند.این نامه را نگه ندارید.این نامه باید ظرف مدت 96ساعت ازدست شما خارج شود

شخصی دیگر به نام داریوش محمودی نیا در روز دوشنبه ساعت 9:50 این پیام را دریافت نمود و بلافاصه آن رابرای 20نفر فرستاد این گونه که او میگوید:پس از فرستادن پیام برای 20نفر 4روز بعد دقیقا همان ساعت با شرکت در همایشی برنده خودروی پراید شدم همان روز جمعه در قرعه کشی همراه اول برنده ی 100 ملیون تومن پول نقد شدم
پس اعتقادتو به این پیام مثبت کن وشانستو امتحان کن

از آنجا که این کپی باید در سراسر جهان بگردد شما باید 20 کپی تهیه نموده و برای دوستان بفرستید پس از چند روز شما یک سورپرایز دریافت خواهید نمود.این یک حقیقت است حتی اگر شخصی خرافاتی نباشید
پال سینگ کارمند اداری بانکی در نپال این ایمیل رادریافت کرد ولی فراموش کرد که این نامه را باید ظرف مدت 96 ساعت ارسال کند. او شغلش را از دست داد؛ کمی بعد نامه را پیدا کرد و 200 کپی ایمیل ارسال نمود و پس از چند روز شغل بهتری بدست آورد.
چیزی از دست نمی دهید.انتخاب با شماست!کافیست ایمان داشته باشید!
"متن نامه"
به نام صاحب شانس
"دوست من با نگاه به این نامه شما ابتدا به یاد خالق عشق باشید و این نامه را زمانی که دریافت می‌کنید به آنچه دوست دارید دست پیدا خواهید کرد. فکر کنید و کسی را که دوست دارید و میدانید گرفتار است با قلبتان برایش دعا کنید تا مشکلات او از طرف خداوند به واسطه شما حل گردد و بعد یک اتفاقی که انتظارش را می‌کشید و حتی تصورش را نمی‌کنید برایتان اتفاق خواهد افتاد. با دعا برای آن دوست، برکت بیشتر برای شما خواهد رسید! این یک راز است..راز بقاء انرژی..رازی که در فیزیک و متافیزیک به قانون بقاء انرژی شهرت یافته است"

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">