روح الله مهرجو استاد دانشگاه و کارشناس ارتباطات و پژوهشگر حوزه اجتماعی

روح الله مهرجو استاد دانشگاه و  کارشناس ارتباطات و پژوهشگر حوزه اجتماعی

این وبلاگ کاملا شخصی می باشد
mehrjoor.ir

بایگانی
آخرین نظرات

۶۳۱ مطلب با موضوع «خبر» ثبت شده است

بسم الله
سیدی که امام زمان(عج) او را به آغوش کشید

سید‌مهدی طباطبایی بروجردی ملقب به «بحرالعلوم» کسی است که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ملاقات و به لطف عنایات حضرت، مقام ایشان در مسجد سهله را تعیین کرد. همچنین محل قبور مختار، حضرت صالح و هود را مشخص کرد.
 
جلوه نور
محمد مهدی ، فرزند سید مرتضی طباطبایی بروجردی ، از نوادگان امام حسن مجتبی علیه السلام در یک خانواده روحانی وپرهیزگار، در شب جمعه از ماه شوال ۱۱۵ ق ./ ۱۱۱۳ ش . در شهر کربلای معلی پا به عرصه هستی نهاد. شبی که سید به دنیا آمد پدر وی در عالم خواب دیدکه امام رضا علیه السلام دستور دادند((محمد بن اسماعیلبن بزیع(از اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جوادعلیه السلام) شمعی برفراز بام سید مرتضی منظور خود اوست بر افروزد. وقتی محمدبن اسماعیل آن شمع را روشن کرد نوری از آن شمع به آسمان بالا رفت که نهایت نداشت. )پدر از آن رویای راستین بیدار می شود و همزمان خبر مولود تازه رسیده را به او می دهند.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۳۸
مجتبی مهرجو

بسم الله
 اگر شما هم مثل آن دسته از افرادی هستید که فکر می‌کنند تشییع جنازه و یا سوزاندن مرده‌ها تنها مراسم مربوط به مرگ هستند، پس لطفا قبل از خواندن متن زیر خودتان را برای تغییر دادن باورهایتان آماده کنید.

1 نمونه از مراسم عجیب و غیرعادی در مورد مرگ
2- رقصیدن با مرده
چه باور داشته باشید چه نداشته باشید باید بهتان بگوییم که مردم مالاگاسی ماداگاسکار مرده‌هایشان را از قبرها بیرون آورده و با آنها می‌رقصند. باور و عقیده شان که این مراسم به نام «فامادیهانا» از آن نشات می‌گیرد این است که ارواح با این مراسم می‌توانند بعد از تجزیه شدن جسد به نیاکانشان بپیوندند. این جشن اغلب هر ۷ سال یکبار برگزار می‌شود و زمانی برای شادمانی و به هم پیوستن اعضای فامیل است.

3- تدفین آسمانی

به خاطر آب و هوای ناملایم تبت و زمین‌های سنگلاخی تدفین و خاک کردن مرده‌های تقریبا امری غیرممکن است.

بله رسم مردم بودایی تبت اینگونه است که «تدفین آسمانی» دارند. بدین معنی که جسد را چند قسمت کرده، آن را به صورت پودر درآورده و مخلوط کرده، سپس آن را در ارتفاعات می‌گذارند تا لاشخورها بخورند. آنها اعتقاد دارند بدن آدمی ‌تنها محلی برای استقرار روح محسوب می‌شود و باید به طبیعت بازگردد.

4- مراسم تدفین تانا توراجا
در مراسم تدفین منطقه «تانا توراجا» در اندونزی کارهای خیلی زیادی انجام می‌شود. این مراسم با موسیقی، رقص و مهمانی با تعداد زیادی مهمان برگزار می‌شود. پس واضح و مبرهن است که مرگ در این منطقه خرج و مخارج بسیاری می‌طلبد. و برای همین بستگان متوفی اجازه به تعویق انداختن این مراسم را دارند و اجباری ندارند که فورا مراسم را بجا آورند.
آنها می‌توانند جنازه را در قنداق بپیچند تا زمانی که برای این کار پول پس انداز کنند. پول جمع کردن برای مراسم شاید هفته‌ها، ماه‌ها یا حتی سالها به طول انجامد. تا آن زمان با جنازه مثل یک بیمار رفتار می‌کنند که این رفتارها شامل صحبت کردن با جنازه و دیگر فعالیتهای معمولی روزانه می‌شود.
مراسم تدفین اصلی زمانی اتفاق می‌افتد که تمام فامیل برای آن آماده شده باشند و بعد از آن جسد را در تابوت یا در غار می‌گذارند یا آن را از صخره یا لبه پرتگاه اویزان می‌کنند.
امروزه آدم‌ها می‌توانند بدن کسانی را که دوست دارند روی انگشتشان داشته باشند! باورتان نمی‌شود؟ شما می‌توانید به راحتی انگشتر الماسی را دستتان کنید. این خیلی طبیعی است. و یک شرکت آمریکایی LifeGem به مردم فرصت این را می‌دهد که بدن افراد مورد علاقه شان که مرده اند را درون الماس‌های ساختگی شان داشته باشند.
شرکت LifeGem برای انجام این کار ابتدا از جسد یا باقیمانده خاکستر بدن مرده کربن استخراج می‌کند. سپس این کربن به گرافیت تبدیل می‌شود و تحت پرس گذاشته می‌شود تا برای به دست آمدن الماسی درخشان درون نگین الماس قرار گیرد. قیمت این الماس بین ۳۵۰۰ تا ۲۰۰۰۰ دلار تخمین زده می‌شود و بستگی به عیار جواهر دارد.
۵- تابوت‌های جالب
اگر الویس پریسلی در تشی (غنا) می‌مرد مطمئنا او را در تابوتی به شکل گیتار دفن می‌کردند. مردم این شهر مرده‌هایشان را در تابوتهایی فانتزی دفن می‌کنند. شکل جعبه حمل جنازه اغلب نشان دهنده حرفه فرد درگذشته است. معمولا تابوتهای غول پیکر مشابه بطری‌های ذغال سنگ، میوه‌ها یا ابزار مکانیکی در نمایشگاه‌های تابوت به نمایش گذاشته می‌شوند.

۶- آیین آدم خواری
این رسم به احتمال زیاد یکی از بدترین مراسم مرگ است که تابحال وجود داشته. مردمی ‌در جهان وجود دارند با آیین «آدمخواری» که مرده‌های خود را می‌خورند! ایده ای که پشت این رسم وحشتناک پنهان است هرچیزی می‌تواند باشد:
از جذب کردن خصلت ویژه فرد مرده تا جذب کردن روح فرد مرده. مردم بسیار کمی‌ در جنوب آمریکا و استرالیا هنوز این آیین وحشتناک را انجام می‌دهند. اما تعداد زیادی از انجمن‌های علمی‌پ دیده آدم خواری را تنها بهتانی می‌دانند که به مردم این کشورها نسبت داده شده، آنها اعتقاد دارند این آیین مربوط به مهاجران این مناطق است؛ مهاجرین برای اینکه بتوانند بهانه ای برای تسلط سیاسی بر این مردم داشته باشند این رسم را به این کشورها آورده و به آنها نسبت داده اند. طبق گفته «ناپلئون چانگون» انسان شناس جامعه «یونومامو» در جنوب آمریکا هنوز بعد از سوزاندن مرده‌ها استخوان‌ها و خاکستر آنها را می‌خورند!

۷- مومیایی کردن خود
اینکه با روزه داری و زجر دادن خودمان را به کام مرگ بفرستیم از نظر ما واقعا کاری مسخره و خنده دار است. اما بعضی از کاهنین بودایی به نام «سوکوشینباتسا» (Sokushinbutsu) درژاپن نه تنها با دست خود خودشان را می‌کشند؛ بلکه با روشی این کار را می‌کنند که در نهایت منجر به مومیایی کردن خود می‌شود.
این پروسه ابتدا با یک رژیم آغاز می‌شود که حاوی آجیل و میوه است که با فعالیتهای معمولی فیزیکی همراه می‌شود. به مرور این رژیم باعث استفراغ کردن، از دست دادن آب بدن و از بین رفتن قدرت دفاعی در برابر میکرب‌ها می‌شود. بعد از این رژیم غذایی تغییر کرده و برای شاید هزار روز از پوست درختان، ریشه‌ها و یک نوع چای سمی ‌تغذیه می‌کنند.
در مرحله آخر کاهن وارد یک گور یا مقبره سنگی می‌شود، در پوزیشن گل لوتوس می‌نشیند و منتظر مرگ می‌ماند! او هر روز یک زنگ را به صدا در می‌آورد تا کاهنان زیردستش از زنده ماندن او باخبر شوند. و بالاخره روزی که هیچ صدای زنگی نیاید، کاهنان دیگر مقبره را مهر و موم می‌کنند و بعد ۱۰۰۰ روز دیگر صبر می‌کنند تا بتوانند دوباره در مقبره را برای بررسی کردن مومیایی باز کنند.

۸- آیین روزه داری تا رسیدن مرگ
ویملا دوی، یک زن هندی است است که بعد از رنجهای فراوان از بیماری سرطان در سال ۲۰۰۶ درگذشت. البته دلیل مرگ او بیماری سرطان نبود، بلکه او به خاطر روزه سیزده روزه ای به نام «سانتارا» درگذشت. این نوع مرگ عمدی با روزه داری از آیین‌های مردم «جایین» Jain است.
این مردم به عدم خشونت و مهربانی با تمام مخلوقات اعتقاد دارند. «سانتارا» معمولا زمانی آغاز می‌شود که یک نفر تصمیم می‌گیرد زندگی اش را برای رسیدن به هدفش که همانا پاکسازی معنوی است قربانی کرده و خودش را برای این اکر آماده می‌کند.

البته مخالفت‌ها در مورد این آیین رو به افزایش است،‌چراکه به شکل یک خودکشی یا قتل عمدی نمود پیدا می‌کند. اما درمیان این اجتماع امتناع کردن از «سانتارا» محروم شدن از حقوق اجتماعی یا تبعید را در پی دارد.

۹- گذاشتن جسد در هوای آزاد
زرتشتیان اعتقاد دارند که بدن بعد از مرگ مامنی برای فساد و ناپاکی‌ها می‌شود. دفن کردن در خاک و یا سوزاندن در دین آنها ممنوع است چرا که زرتشتیان باید همواره از آلوده کردن عناصر مقدس برحذر باشند. بنابراین آنها آیینی به نام exposure مرده دارند. برای این منظور جسد را به مکان بلندی به نام «دخمه» یا «برج خاموش» می‌برند تا لاشخورها بتوانند جسد را بخورند.
اکنون این آیین تنها در شبه قاره هند انجام می‌شود. اما امروزه به دلیل کم شدن جمعیت لاشخورها در سرزمین هند فرآیند این رسم به دلیل طولانی تر شدن خیلی وحشتناک و دلخراش شده است. عکسهایی که به تازگی از این مراسم گرفته شده پشته‌هایی از لاشه‌های فاسد را نشان می‌دهد که در بالای برج مومبای در هند روی هم انباشته شده اند و این اتفاق باعث جنجال‌های زیادی در جامعه هندیان شده است.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۲۹
مجتبی مهرجو
بسم الله
خبرگزاری فارس: وصیت شهید «ماه عسل» به مادر/ مأموریت غواص فرات

شهید «ایرج خرم‌جاه» پس از گذشت‌ 27 سال‌ از شهادت و در حالی که به مدت 4 سال به نام جعفر زمردیان یکی از اسرای ایران در عراق در گلزار شهدای همدان به خاک سپرده شده بود، شناسایی شده است.

به گزارش خبرگزاری فارس از همدان به نقل از روابط عمومی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان همدان، ایرج خرم‌جاه ششم بهمن‌ماه سال 1351 در روستای «سیبستان» از توابع استان البرز متولد  شد، او نخستین فرزند خانواده خرم‌جاه بود.

احسان‌الله خرم‌جاه پدر ایرج، فردی زحمتکش بود اما ایرج در سن پنج سالگی از نعمت پدر محروم شد.

ایرج پس از گذراندن دوران کودکی در روستای «پلک‌ردان» (از محله‌های شهر گلسار) به هیئت‌ مذهبی «پراچانی‌های» طالقان که سید بودند ملحق شد، تابستان‌ها را با کار در مشاغل مختلف همچون مکانیکی و شیشه‌بری، کمک خرج زندگی و خانواده بود و با اینکه سن کمی داشت از کار کردن خسته نمی‌شد.

مقاطع تحصیلی را یکی پس از دیگری طی کرد و تا سال دوم متوسطه ادامه تحصیل داد، در محافل انس با قرآن کریم هم شرکت می‌کرد به نحوی که در منطقه ساوجبلاغ در زمینه قرائت قرآن موفق به کسب مقام شد.

علاقه زیادی به بسیج داشت تا جایی که گاهی اوقات تا صبح در پایگاه بسیج فعالیت می‌کرد و به محض هجوم رژیم بعثی صدام به خاک ایران اسلامی، در حالی که فقط 14 سال داشت به فرمان امام خمینی (ره) به جبهه اعزام شد.

او حال و هوای حضور در جبهه را در سر می‌پروراند ولی با مخالفت خانواده مواجه شد چون علاوه بر سن کم، برادرش نیز هم‌زمان در جبهه حضور داشت و حضورش در خانواده گره‌گشا بود، با وجود مخالفت‌ها ایرج بر آن شد از طریق یگان های مستقر در قزوین اقدام به حضور در جبهه کند.

آنجا هم به علت سن کم از اعزام وی جلوگیری کردند، بار دوم از شهر «آبیک» اقدام کرد و باز هم به علت نداشتن شرایط سنی، از اعزام وی جلوگیری شد.

در نوبت سوم، اواخر سال 1364 بود که از «هشتگرد» اقدام به اعزام نمود، اما این بار نسبت به دفعات دیگر، یک فرق اساسی داشت و آن اینکه ایرج تاریخ تولدش را در کپی شناسنامه خود به سال 1347 تغییر داده بود و در نهایت موفق به اعزام شد، در نخستین اعزام در «لشکر10 حضرت سیدالشهدا(ع)»، با عنوان غواصِ گردان «فرات» در جزیره مجنون حضور پیدا کرد و آموزش‌های لازم را به صورت بسیجی در «امنوشه» و «سد دز» سپری کرد.

* مأموریت دیگر غواص فرات

در مرحله دوم و در تاریخ 21/07/1365 از منطقه کیم «ثارالله» به منطقه عملیاتی خرمشهر و از آنجا نیز به منطقه «شلمچه» اعزام شد و سرانجام دیماه 1365 در عملیات «کربلای 5» بر اثر تیر مستقیم در منطقه شلمچه، (جزیره ماهی) به شهادت نائل آمد.

بعد از شهادت ایرج، پیکرش حدود شش ماه میهمان معراج الشهدا بود تا برای مأموریتی دیگر راهی همدان شود، در این مدت مادر بی‌قرارش در انتظار رجعت فرزند خود به سر می‌برد.

در همین حال پیکرش به خاطر تشابه فراوان با محمد جواد زمردیان به خانواده زمردیان در همدان تحویل داده شد و این شهید به نام زمردیان به مدت 4 سال در گلزار شهدای همدان آرمیده بود تا محمد جواد از اسارت بازگشت و شهید خانواده زمردیان، گمنام از خانواده خود ماند.

* گزیده‌ای از وصیتنامه شهید ایرج خرم‌جاه:

«بسم رب‌الشهدا و صدیقین

و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

هرگز مپندارید کسانیکه در راه خدا کشته شدند مرده‌اند بلکه زنده هستند و در نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.

خدایا در لیاقت کسانی نگاه می‌کنی که در حال نوشتن دعا هستند. خدایا من هم از آن کسان هستم.

با سلام و درود بر آقا امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف) و نایب برحقش امام امت و با سلام بر مجروحین و جانبازان اسلام که با از دست دادن عضوی از بدن خود درس مقاومت و شجاعت را به ما داده‌اند و با درود به ارواح طیبه شهدا از صدر اسلام تاکنون، از کربلا تا کربلاهای غرب و جنوب ایران اسلامی. آنها که با اهدای خون خود درخت اسلام را آبیاری کرده و خواهند کرد و درس شهادت به ما آموختند.

خداوندا، آیا قلم‌ها توانسته‌اند که واقعه خیبر، بدر و احد را بیارایند؟ خدایا من که هیچ هستم و نمی‌توانم و زبان گویا ندارم که بتوانم آن حماسه‌ها را بیارایم. خدایا تو صبر بده به مادران و پدران و خانواده‌های معظم شهدا.

خداوندا، عنایتی فرما و صبری به ایشان بده که شیطان نتواند در این خانواده‌های محترم و در دلهای ایشان نفوذ کند و به این فکر بیفتند که فرزندشان بی‌جهت به جبهه رفته و شهید شده است. خدایا به مادران شهدا صبر بده که چنین فرزندان فداکاری در این جامعه تربیت کرده‌اند و تحویل جامعه داده‌اند تا از کشور عزیزمان پاسداری و حفاظت کنند که این عزیزان با اهدای خون خود دین خود را به اسلام ادا کرده‌اند. خدایا کسانی که در این جامعه اسلامی به این کشور خیانت می‌کنند، همانا که منافقین هستند، خداوندا نیست و نابودشان بگردان.

پیام کوچکی هم به برادران همرزم و بسیجی دارم. برادران تا خون در رگ دارید و تا جان در بدن دارید با کفار بعثی عراق و تمامی جنایتکاران شرق و غرب بجنگید و اسم صلح تحمیلی را در نطفه خفه کنید تا در راه خدای مهربان به شهادت برسید. براداران، کشته شدن در راه خدا، در راه حسین (علیه السلام) و در راه آزادی مستضعفان جهان، افتخار است و من کوچکتر از آن هستم که به شما وصیت کنم که در قاموس شهادت واژه وحشت نیست.

وصیت به مادر مهربان و خانواده عزیزم. ای مادر عزیز، زبان من توان گویایی با تو ندارد به غیر از خجالت و شرمندگی چیزی ندارم چون من می‌دانم که چه زحمت‌هایی برای من، برادرانم و خواهرم کشیده‌ای. من نمی‌توانم که روی همیشه مهربان شما را نگاه بکنم ولی از تو عاجزانه می‌خواهم من که در نزد خداوند متعال رو سیاه هستم، تو رو سپیدم کن و حلالم کن. مادر جان، جان به فدایت. تو خیلی مهربان هستی اما نامهربانی در کنارت ایستاده؛ او را یاری بده و به او مهربانی بیاموز.

مادر عزیزم اگر خداوند بزرگ شهادت را نصیبم کرد و من گناهکار را پذیرفت تو گریه مکن. لباس سیاه مپوش که دشمنان اسلام خشنود شوند. اگر تو گریه کنی خصم زبون استفاده می‌کند و خوشحال می‌شود.

والسلام.»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۳۶
مجتبی مهرجو
بسم الله

پاسخ اجمالی:
داشتن همسر و فرزند در مورد امام زمان گر چه محتمل است، اما در روایات نمى‏ توان به دلیل قانع کننده ‏اى در این باب برخورد کرد. شاید بتوان گفت: همان طورکه تقدیر الاهى بر این تعلق گرفته که وجود نازنین آن حضرت در پس پرده غیبت باشد، بر این هم تعلق گرفته که به جهت مصالحى این مسئله در پرده ی ابهام باشد.

پاسخ تفصیلی:
زندگانى شخصى حضرت مهدى (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از جمله مسائلى است که نمى ‏توان در آن به سادگى به علم و یقین رسید، ولى مى‏ توان با بررسى روایات، احتمالى را به واقع نزدیک تر دانست. در این موضوع که آیا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) زن و فرزند دارد، سه احتمال وجود دارد:
الف- امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اساساً ازدواج نکرده است.
ب- ازدواج کرده است اما فرزند ندارد.
ج- آن جناب ازدواج کرده و فرزند هم دارد.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۳۵
مجتبی مهرجو

بسم الله


آیه 142 سوره بقره و چند آیه بعد به یکى از تحولات مهم تاریخ اسلام که موجى عظیم در میان مردم به وجود آورد اشاره می کند. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله مدت سیزده سال پس از بعثت در مکه، و چند ماه بعد از هجرت در مدینه به امر خدا به سوى "بیت‌المقدس" نماز مى‏خواند، ولى بعد از آن قبله تغییر یافت و مسلمانان مأمور شدند به سوى "کعبه" نماز بگذارند.


قبله
تغییر قبله، نشانه‏ى حکمت الهى

َیَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُواْ عَلَیْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَن یَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

(بقره ـ 142)

به زودى مردم کم خرد خواهند گفت: «چه چیز آنان را از قبله‏اى که بر آن بودند رویگردان کرد؟» بگو: «مشرق و مغرب از آن خداست هر که را خواهد به راه راست هدایت مى‏کند.»

چون مشرکان مکّه، کعبه را به بت خانه تبدیل کرده بودند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مسلمانان، سیزده سالى را که بعد از بعثت در مکّه بودند، به سوى کعبه نماز نمى‏خواندند، تا مبادا گمان شود که آنان به بت‏ها احترام مى‏گزارند.

امّا بعد از هجرت به مدینه، چند ماهى نگذشته بود که یهودیان زبان به اعتراض گشوده و مسلمانان را تحقیر کردند و گفتند: شما رو به قبله ما بیت‌المقدس نماز مى‏خوانید، بنابراین پیرو و دنباله رو ما هستید و از خود استقلال ندارید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۳۲
مجتبی مهرجو
بسم الله
طبیبی هندی که مدعی بود در طب از امام صادق (علیه السلام) عالم تر است، در مقابل چند سوال ساده ی امام صادق در مورد علت آفرینش اعضای بدن به شکل کنونی، درمانده شد و در آخر شهادتین گفت و شیعه شد...

محمد بن ابراهیم طالقانى از حسن بن على عدوى از عباد بن صهیب از پدرش از جدش از ربیع همنشین منصور نقل می ‏کند که او گفت: روزى امام صادق (علیه السّلام) در مجلس منصور حاضر شد و نزد او مردى از هند بود که کتابهاى طبى را براى او می‏ خواند امام صادق (علیه السّلام) ساکت نشسته بود و گوش می‏ داد وقتى مرد هندى فارغ شد به او گفت: آیا از آنچه نزد من است، چیزى را می‏ خواهى؟
امام فرمود: نه؛ چون آنچه نزد من است بهتر از آن است که نزد توست.
مرد هندی گفت: آن چیست؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۳۱
مجتبی مهرجو

بسم الله...


شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه):

نام مبارک حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که  بر دیوار مسجدالنبی تجلی می کند نسبت به نمونه ی سال های فبل، مخدوش شده است.

پیش تر نام مبارک حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ، توسط هنرمند خطاط به گونه ای نوشته شده بود که بین حرف "ح" در کلمه "محمد" و "ی" در "المهدی" با نوعی اتصال کلمه ی "حی" را تداعی می کرد، یعنی نام  مبارک ایشان "محمد المهدی حی" خوانده می شد. این موضوع در چند سال اخیر با بُغض وهابیون و افراطی های سلفی مواجه و بین دو کلمه ی "محمد" و "المهدی"  فاصله انداخته شد به گونه ای که در شرایط فعلی"خوانده می شود "محمد المهدی" : تصاویر به خوبی گویای این نکته است."

کتیبه ی قدیم:



کتیبه جدید :



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۵۴
مجتبی مهرجو

بسم الله


این روزها که خبرهای متفاوتی از جنایت وهابی‌ها در کشورهای مختلف به گوش می‌رسد، آشنا شدن با برخی ویژگی‌های این قوم خالی از لطف نیست. مخصوصاً اگر این آشنایی در قالب خواندن برشی از زندگی یک مولوی وهابی باشد که البته حالا یک شیعه تمام عیار است.

«سلمان حدادی» یک مولوی وهابی بود؛ کسی که خودش می‌گوید بین 500 تا 1000 فرد سنی مذهب را وهابی کرده است. اما یک بار نشستن در مجلس عزای سیدالشهدا(علیه السلام) کار را بجایی می‌رساند که همان مبلغ وهابی شیعه شود و در این مسیر سختی‌هایی ببیند که تحمل یکی از آنها برای ما قابل تصور نیست. خواندن زندگینامه سلمان حدادی را از دست ندهید.

آموزش تبلیغ وهابیت در 5 دقیقه

سلمان سال 61 در سنندج بدنیا آمد. مادرش اهل سوریه و شیعه بود اما پدرش نه. اسمش را به اصرار مادرش که سیراب از محبت امیرالمومنین بود سلمان گذاشتند. خودش می‌گوید همیشه از اینکه اسمم سلمان و مادرم شیعه بود شرمنده بودم.

«با تشویق پدرم در دوران راهنمایی، در کنار درس های مدرسه، تحصیل دروس حوزوی را هم شروع کردم و ادامه دادم. بعد از اتمام دبیرستان، 3 سال دوره ی تکمیلی حوزه را به زاهدان و مسجد مکی رفتم و پس از مولوی شدن، 4 ماه هم به رایوند پاکستان، برای آموزش یک دوره کامل نحوه ی تبلیغ و جذب رفتم. پس از برگشت از پاکستان، امتحان کنکور دادم و در دانشگاه کرمانشاه در رشته استخراج معدن قبول شدم. در پاکستان به طور تخصصی در 20 جلسه یاد می دادند که چگونه فردی را در عرض 5 دقیقه به وهابیت جذب کنیم این آموزش را نزد آقایی به نام ابراهیم نژاد می دیدیم.»

گفت یکبار هیئت!

در همانجا دوستی پیدا می‌کند به نام مهدی. مهدی شیعه بود و سلمان در عین رفاقت تلاش می‌کرد او را وهابی کند. کلی کتاب به او می‌دهد و در عوضش مهدی هم یکبار او را به مجلس عزای سیدالشهدا(سلام الله علیه) دعوت می‌کند. سلمان با همان لباس و ظاهر مولوی‌های وهابی و بعد از کلی این پا و آن پا کردن می‌رود به هیئت.

«یک گوشه ای با خشم مجبور شدم که بنشینم. دیدم سید بزرگواری منبر رفت (نماینده ولی فقیه در کرمانشاه بود) و در حین صحبت هایش گفت: کدام یک از شما حاضرید به خاطر خدا و اسلام جانتان را بدهید و بعدش هم مطمئن باشید زن و بچه تان به اسارت می روند؟ در آن زمان سیدالشهدا(علیه السلام) چه دید که حاضر شد، جانش گرفته شود و اهل و اولادش به اسارت روند؟ چرا امام حسین(علیه السلام) دست به چنین کار بزرگ زد؟

 

هر چی فکر کردم دیدم که در شخصیت های محبوب من، شخصیتی مثل امام حسین(علیه السلام) پیدا نمی شود که حاضر باشد به خاطر اسلام، دست به چنین کار بزرگ و خطرناکی بزند! این سوال مهمی بود که برایم ایجاد شد.»

 

چراغ‌ها را که خاموش کردند و مشغول سینه زدن شدند، او شروع کرد به گریه کردن. آنقدر که لباسهایش خیس شد. برای غربت و مظلومین غریب کربلا گریه می‌کرد. از اینکه در وهابیتشان نگذاشتند امام حسین(سلام الله علیه) را بشناسد افسرده شده بود.

 

 تحقیق و پژوهش حتی در شیطان پرستی

 

از هیئت که بیرون می‌آید چهار سال جدیدی در زندگی‌اش شروع می‌شود. چهار سالی که به مطالعه و پژوهش درباره تمام مذاهب اهل سنت، مسیحیت، زرتش و حتی شیطان پرستی می‌انجامد. اما تعارضات موجود در این مکاتب و فرقه‌ها او را راضی نمی‌کند.

 

«گذشت و خیلی با احتیاط فرقه‌های شیعه را بررسی کردم تا اینکه برای شناخت بهتر شیعه دوازده امامی، رهسپار قم شدم. به دفتر آیت الله بهجت رفتم و سوالات و شبهاتی که داشتم از آنجا پرسیدم و آنها هم با صبر و حوصله و محبت بسیار به من پاسخ دادند.

 

بعد از آنان خواستم کتابی به من معرفی کنند تا درباره‌ی شیعه بیشتر تحقیق کنم. آنها کتاب المراجعات و شبهای پیشاور را به من معرفی کردند. آن کتاب ها را تهیه کردم و شروع کردم به خواندنشان.

 

مطالب آن دو کتاب را که می خواندم برای اینکه ببینم مطالبی که از کتاب های اهل سنت نقل می کنند صحیح است یا نه، فورا مراجعه می کردم به کتاب‌ های اهل سنت یا به نرم افزار المکتبه الشامله و با کمال تعجب می‌دیدم مثل اینکه این روایات، واقعیت دارد. برای من سوال پیش آمده بود که چرا بعد از این همه سال، این روایات دور از چشم ما بوده و ما ندیدیم؟‌»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۵۰
مجتبی مهرجو
بسم الله


یکی از ارکان نماز، اذان و اقامه است که از اهمیت بسیار ویژه‌ای برخوردار است. مۆذن با اذان خود، مردم را به عبادت آفریدگار فرا می‌خواند و آنان را به پرستش خداوند، تشویق می‌کند.


اذان

یکی از ارکان نماز، اذان و اقامه است که از اهمیت بسیار ویژه‌ای برخوردار است. در این مطلب به احادیثی در مورد اهمیت اذان و اقامه می‌پردازیم:

فلسفه اذان و اقامه

فضل بن شاذان درباره حکمت اذان از امام رضا(علیه السلام) روایت می‌کند که فرمود: «اینکه مردم به اذان دستور داده شده‌اند، علل و حکمت‌های زیادی دارد، از آن جمله اینکه یادآوری برای فراموش‌کاران و بیداری برای غافلان باشد و کسانی را که وقت نماز را نمی‌دانند یا مشغول کار دیگری شده‌اند، با وقت نماز آشنا گرداند.

مۆذن با اذان خود، مردم را به عبادت آفریدگار فرامی‌خواند و آنان را به پرستش خداوند تشویق می‌کند و با اقرار به توحید، ایمان و اسلام خود را آشکار و اعلان می‌نماید و برای فراموش‌کاران، فرارسیدن وقت نماز را اعلام می‌دارد. مۆذن که به این نام، نامیده شده است بدین جهت است که او با اذان خود، نماز را اعلام می‌کند.

اینکه اذان با تکبیر (اللَّهُ أَکْبَر) آغاز و با تهلیل (لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ) ختم می‌شود، بدین جهت است که خداوند عزوجل، خواسته است که آغاز و انجام، با نام و یاد او باشد و اسم خدا در تکبیر، در اول فصل و در تهلیل، در آخر فصل است.

اینکه هر فصل از اذان، دو بار قرار داده شده بدین جهت است که در گوش شنوندگان تکرار شود و تأکید به عمل آید تا اگر کسی از بار اول غفلت کرد، از بار دوم غفلت نورزد و دیگر اینکه نماز، دو رکعت، دو رکعت است و لذا فصول اذان هم دو بار، دو بار قرار داده شده است.

تکبیر در اول اذان، چهار بار قرار داده شده و علتش این است که اذان به طور ناگهانی آغاز می‌شود و قبل از آن، کلامی نیست که شنونده را آگاه و متنبه گرداند. پس بار اول تکبیر، شنوندگان را برای شنیدن فصل‌های بعدی آماده می‌سازد.

بعد از تکبیر، شهادتین قرار داده شده، زیرا اولین مرحله ایمان، توحید و اقرار به وحدانیت خداوند و دومین مرحله آن، اقرار به رسالت پیامبر(صلی الله علیه وآله) است و اطاعت از خدا و پیامبر(ص) و شناخت آن دو، مقرون به همدیگر است و چون اصل ایمان، شهادتین است، شهادتین هم هر کدام دو بار قرار داده شده، چنانکه در سایر حقوق نیز دو شاهد در نظر گرفته شده است. پس هنگامی که بنده به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر او اعتراف کرد، به همه ایمان اقرار کرده است، چون اصل و اساس ایمان، اقرار به خدا و پیامبرش است.

مۆذن با اذان خود، مردم را به عبادت آفریدگار فرامی‌خواند و آنان را به پرستش خداوند تشویق می‌کند و با اقرار به توحید، ایمان و اسلام خود را آشکار و اعلان می‌نماید و برای فراموش‌کاران، فرارسیدن وقت نماز را اعلام می‌دارد.

بعد از شهادتین هم فراخوانی به نماز قرار داده شده است، زیرا اصل تشریع اذان برای نماز است و وسط اذان هم برای دعوت به نماز دعوت به رستگاری و انجام بهترین عمل در نظر گرفته شده است و ختم سخن (اذان) هم با اسم خداوند است، همان‌گونه که ابتدای آن با اسم خداوند بود.»

احادیثی در مورد اذان و اقامه

اسماعیل جعفی روایت می‌کند که امام باقر(علیه السلام) فرمود: «اذان و اقامه، 35 حرف است. پس یکی یکی با دست مبارکش آن‏ها را شمرد، اذان، 18 حرف و اقامه 17 حرف.»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۲۲
مجتبی مهرجو

بسم الله


خبرگزاری فارس: ماجرای عنایت امام رضا(ع) به یک نجار

«زن عمویت با ازدواج تو و دخترم مخالف است، خواهش می‌کنم از این ازدواج صرف نظر کن!» با شنیدن این جملات، دنیا دور سرم چرخید، تنها کاری که توانستم انجام بدهم این بود که فریاد زدم: یک درشکه خبر کنید تا مرا به حرم ببرد... یک درشکه..!

ماجرای عنایت ثامن‌الحجج(علیه السلام) به بیماری است که در اثر بیماریش، همسرش از او تقاضای جدایی کرده بود، اینک این کرامت عجیب از کتاب «کرامات امام رضا(علیه السلام)» نقل می‌شود:

*دختر عمو را نمی‌خواهم

هر کدام از کارگران نجاری آقا عمو چیزی می‌گفتند و می‌خندیدند، من هم همان طور که آخرین میخ‌های پنجره دو لت را می‌کوبیدم، به حرفهایشان با لبخند و رضایت گوش می‌دادم، حاج میرزا می‌گفت: تو واقعاً باید خدا را شکر کنی که یک همچین موقعیتی داری، اولاً برادر زاده اوستایی و اوستا تو را خیلی دوست دارد، ثانیاً سر کارگری و دستمزدت از همه بیشتر است و از همه مهم‌تر اینکه داماد اوستایی و اوستا تنها دخترش را نامزد تو کرده است و گوش شیطان کر، همین روزها است که پلوی عروسی‌ات را بخوریم...

من با دلخوری حرف‌های حاج ‌میرزا را قطع کردم: چه فایده؟! الان دو سال است که من و دختر عمو با هم نامزدیم ولی هنوز آقا عمو، اجازه نمی‌دهد که همسرم را به خانه‌ام بیاورم. من دیگر دارم پیر می‌شوم، الان بیست و دو سالمه، رفقای هم سن و سال من الان دو، سه تا بچه هم دارند...

حاج میرزا در حالی که اره را روی خطی که بر چوب کشیده بود میزان می‌کرد، رو به من کرد و با لحنی صمیمانه و مطمئن گفت: مگر حاج میرزا مرده؟! خودم نوکرت هم هستم، با اوستا صحبت می‌کنم و ترتیبی می‌دهم که همین روزها سور و سات عروسی را راه بیاندازد، هر چی نباشد من این چند تار مو را توی همین کارگاه سفید کرده‌ام و پیش اوستا یک ذره آبرو و اعتبار دارم...

هنوز حرف‌های حاج میرزا به آخر نرسیده بود که سر و صدای یکی دیگر از کارگران از آن طرف بلند شد: ـ آتش ...! آتش ...! کارگاه آتش گرفته ... کمک کنید...

با شنیدن این کلمات، همه‌مان را هول برداشت، اره و چکش را به سویی پرت کردیم و رفتیم که آتش را خاموش کنیم... سر و صورت و رخت و لباس همه‌مان سیاه شده بود و فضای کارگاه پر بود از دود، سرفه کنان و عرق ریزان بر روی الوارهای جلوی دکان نشستیم تا نفسی تازه کنیم.

حاج میرزا رو کرد به من و گفت: برو منزل اوستا و طوری که هول نکند بهش بگو که کارگاه آتش گرفته ولی خسارت چندانی وارد نشده است.

آقا عمو، همانطور که مجمعه‌‌ای از قاچ های خون رگ هندوانه را در مقابل من بر زمین می‌گذاشت ،گفت: خدا را شکر که به خیر گذشت، اما باید بچه‌ها از این به بعد خیلی مواظب باشند، خب چوب است و خوراک آتش، یادمان باشد که یک گوسفندی، بره‌ای، چیزی قربانی کنیم. حالا دیگر بی خیالش! هنداونه را بزت توی رگ...

هنوز دومین قاچ هندوانه را تمام نکرده بودم که لرزش شدیدی توی تنم افتاد، تمام بدنم می‌لرزید و دندان‌هایم به هم می‌خوردند، تعادلم بر هم خورد و روی زمین ولو شدم، با دیدن این صحنه، عمو و زن عمو بدجوری دست و پای خودشان را گم کردند و دختر عمو که از همه نگران‌تر بود بر سر زنان و اشک ریزان به این سو و آن سو می‌دوید و نمی‌دانست چکار کند.

وقتی انواع داروهای گیاهی و سنتی را امتحان کردند و نتیجه‌ای نگرفتند، آقا عمو دوید به طرف کوچه و یک درشکه آورد و مرا به بیمارستان «شاه رضا» رساند، دو، سه ساعت بعد از بیمارستان مرخص شده و برای استراحت به منزل منتقل شدم، چند روز بعد احساس کردم دست‌هایم بی‌حس شده‌اند، دکتر پس از معاینه گفت: چیز مهمی نیست. نگران مباشید. اما کم کم دست‌هایم فلج شده و از کار افتادند. بعدش هم نوبت رسید به پاها و گردن و سایر اعضای بدنم به جز مغز و زبان و چشمان، سایر اعضای بدنم فلج شدند و من مانند تکه‌ای گوشت، افتادم گوشه‌ اتاق!

به نحوی که برای تیمم نیز قدرت نداشتم و مادرم دست‌هایم را بر خاک می‌زد و بر صورت و پشت دست‌هایم می‌کشید. شش ماه بدین منوال گذشت از معالجه‌ من عاجز ماندند... دو، سه نفر از کارگرهای نجاری به عیادتم آمده بودند و یکی از آن‌ها داشت با قاشق، آش شوربا به دهانم می‌داد و بقیه هم سعی می‌کردند با شوخی کردن و لطیفه گفتن به من روحیه بدهند که کوبه‌ در به صدا در آمد: تق، تق، تق.

مادرم به سمت درب حیاط دوید و چند لحظه بعد، آقا عمو یا الله، یا الله گویان وارد اتاق من شد، ابتدا دستمال ابریشمی قرمز رنگی را که پر از انار بود، گوشه طاقچه گذاشت و بعد روی سر من آمد.

کارگرها در حالی که می‌گفتند؛ «سلام اوستا...، سلام اوستا» کمی کنار رفتند و برای آقا عمو جا باز کردند، آقا عمو تا بر بالینم نشست، شروع کرد به های‌ های گریه کردن!

ـ چه شده آقا عمو؟! نکنه دوباره مغازه آتش گرفته باشد؟ و آقا عمو، همچنان که داشت بلند بلند گریه می‌کرد، دستمال دیگری از جیب کتش بیرون آورد و فین محکمی در آن کرد و گفت: کاش مغازه آتش گرفته بود! کاش همه ‌زندگی‌ام در آتش سوخته بود و این ‌جور نمی‌شد... کاش... و یکسره و پی ‌در پی دست بر پشت دست می‌کوبید و می‌نالید، همه را هول برداشته بود و مادرم بیش از همه اشک می‌ریخت و بر سر می‌زد و می‌گفت: دیگر چه خاکی بر سرمان شده است؟ خدایا مگر ما چه گناهی مرتکب شده بودیم که مستحق این همه بدبختی و بلا شدیم...؟!

آقا عمو همچنان که رو به سوی من داشت، گفت: محمد آقا جان! همه دکترها تو را جواب کرده‌اند و گفته‌اند که تو برای همیشه فلج خواهی بود! به همین جهت، زن عمویت با ازدواج تو و دخترم مخالف است، خواهش می‌کنم از این ازدواج صرف نظر کن... با شنیدن این جملات، دنیا دور سرم چرخید، مغزم سوت کشید و اعصابم به هم ریخت، می‌خواستم هر چیزی را که در اطرافم بود خرد و خمیر کنم، اما افسوس که نمی‌توانستم از جایم جنب بخورم. تنها کاری که توانستم انجام بدهم این بود که فریاد زدم:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۲۰
مجتبی مهرجو