حماسهسرایی در عصر صفوی شناخت حماسههای عصر صفوی با تکیه بر حملهی حیدری و شاهنامهی حیرتی
زندگی
میرزامحمد متخلص به فرخی، فرزند محمدابراهیم یزدی در سال 1302ق / 1264ش در یزد متولد شد. او از همان کودکی با رنج ستم و مبارزه آشنا شد. وی در دوران خردسالی در مکتبخانههای یزد، «دروس قدیم فارسی و اندکی از مقدمات عربی و تا نیمی از انموزج را آموخت». سپس در مدرسۀ مرسلین پذیرفته شد. اما در 15 سالگی طبع ناآرامش، وی را به سرودن اشعاری در سرزنش اولیای مدرسه تشویق نمود و همین امر موجب اخراجش گردید.
صاحب الـزمان یکره سـوی مردمان بنگـر کز پی لسان گشتند، جملــه تابعِ کافـــر
در نـمازشـان خوانند ذکـر عیـسی انـدر بر پـا رکـاب کـن از مهر، ای امـام برَ و بحر
پیش از آنکه ایـن عالم رو نهـد به ویرانـی
این اولین حرکت سیاسی فرخی در انتقاد از مدیران جامعهای که در آن میزیست، بود. او پس از ترک مدرسه وارد مدرسۀ اجتماع گردید و چون از طبقۀ متوسط برخاسته بود، به کارگری مشغول گردید و با دسترنج خود امرار معاش میکرد. بیش از همه دیوان حافظ، سعدی، ناصرخسرو و مسعود سعدسلمان همدم جوانی او بود. بهویژه سعدی و ناصرخسرو در وی تأثیری بسزا داشتهاند. خود گوید:
کرده از بس فرخی شاگردی اهل سخن در غزل گفتن، کسی مانند او استاد نیست.
غلامحسین واصلیزدی میگوید:
«...به او گفتم: آقای فرخی شما که جوان هستی و تحصیلات نسبتاً خوبی هم داری و شعر هم میگویی، در صحبت کردن هم تسلط کامل داری، خوب است یکجوری در دستگاه حکومت وارد شوی و با سرودن یک شعر از حاکم وقت تمجید کنی تا بعداً راه ترقی را در پیش گیری. مرحوم فرخی در حالیکه دیوان ناصر خسرو در جلوی رویش باز بود، با انگشت سبابه اشاره به این بیت کرد:
پسنده است با زهد عمار و بوذر کند مدح محمود، مر عنصری را
به او گفتم: من هم از شعر سر در میآورم، اما منظور ناصرخسرو از این بیت چیست؟ فرخی جواب داد: آیا برای عنصری که زهدی چون عمار یاسر و ابوذر غفاری دارد، پسندیده است که از کسی چون محمود غزنوی مدح نماید؟ با او خداحافظی کرده و با خود گفتم: فرخی راه خود را پیدا کرده و ادامه میدهد...»
او از آن پس تا ورود به تهران، بهعنوان نمایندۀ مجلس انتخاب شد و پس از آن تا وفاتش در سال 1358ق / 1318ش در 54 سالگی در زندان بهدستور رضاخان و بهدست پزشک احمدی به همین راه ادامه داد و لحظهای از حقگویی و مبارزه در راه ملت ایران و مصالح عمومی کوتاه نیامد. در آخرین شعری که در زندان قصر از او ثبت شده ازدواج ولیعهد (محمدرضا پهلوی) را نشانهای از نزدیکشدن حکومت پهلوی به آخر کار معرفی میکند.
به زندان قفس، مرغ دلم چون شاد میگردد؟
مگر روزی که از این بند غم آزاد میگردد
...ز اشک و آه مـردم بوی خون آید، که آهن را
دهی گـر آب و آتش، دشنة پـولاد مـیگـردد
دلم از این خرابیها بود خوش ز آن که میدانم
خرابی چون که از حد بگذرد، آباد میگردد...
گویند این غزل برای فرخی حکم تیر خلاص داشته است زیرا توسط جاسوسان زندان به گوش دربار و رضاخان رسید و حکم قطعی مرگ او صادر شد. بنابراین پزشک احمدی بهسراغ شاعر میرود و به بهانة بیماری، او را به بیمارستان زندان میفرستد و در 25 مهر 1318 در تاریکی دردناک با آمپول هوا به زندگی او خاتمه میدهد. جسدش را به احتمال زیاد برای دفن به گورستان مسگرآباد تهران میفرستند. جای مزارش تاکنون شناخته نشدهاست.
سنگ بنای مبارزات فرخی در مدرسۀ مرسلین یزد، گذاشته شد و در همان آغاز جوانی به نهضت مشروطهخواهان پیوست و با سرودن اشعاری در نفی استبداد و توصیف آزادی در صف مبارزان قرار گرفت. از آغاز تأسیس در حزب دموکرات یزد خدمت کرد. او همچنین آنگاه که انحراف مشروطه را دید سرود:
مشروطه و مستبـد، همه زر طلبند رنـدانِ پیاده بهر خود خر طلبند
کو بیغرضی که خیر مردم خواهد از خیر گذشتیم، چرا شر طلبند؟
در 1288 به پاس کارهای پسندیدۀ سردار جنگل، فتحنامه را (در قالب مثنوی) سرود که هدفش از آن مدح وطن و ملت بودهاست:
نه تنها مدیح تو من میکنم ز مدح تو مدح وطن میکنم...
زمانی که ضیغمالدوله به حکومت یزد رسید و ستم را پیشه ساخت، فرخی در ذم او و حکومتش در عید نوروز سال 1290، مسمطی سرود و آن را در جمع آزادیخواهان و دموکراتهای یزد خواند. سرودن این شعر باعث خشم حاکم گردید و دستور داد که پس از دستگیری و ضرب و جرح فرخی، او را به زندان اندازند. این دومین اعتراض سیاسی او و اولین زندانی است که بهخاطر آزادی [آن را] به جان خرید. فرخی در زندان نیز به مبارزه ادامه داد. اما نتیجۀ آن استمرار شکنجه بود و آنگاه که او و یارانش را به مقر حکومت آوردند، بهدستور او همه باهم فریاد زدند: «زندهباد مشروطه» و چون تهدید حاکم را شنیدند، فرخی گفت:
«شما وقتی میتوانید ما را چوب بزنید که از زیر بار قانون خارج شوید، همانطور که حضرت زینب خاتون علیهاسلام در مجلس یزید به یزید فرمودند: کسی میتواند ما را به کنیزی بگیرد که از دین جدمان خارج شدهباشد».
ضیغمالدوله از اینکه فرخی او را به یزید تشبیه کردهبود، عصبانی شد و فریاد زد: جلاد، جلاد، اما جلاد حاضر نبود و بیرون رفته بود. پس او با صدای بلند فریاد زد: اگر جلاد نیست، سوزن و نخ بیاورند تا خودم دهان این پدرسوخته را بدوزم... سپس میرغضب آمد و با خونسردی تمام و با نخ و سوزن دهان فرخی را همانجا دوخت...»
فرخی خود در این مورد سرودههایی دارد، مانند:
هرکه را دوخته شد در ره مشروطه دهن
پر بدیهی است نگوید بهجز از راست سخن
فرخی پس از دو ماه از زندان گریخت و بعد از متواری شدن وی از زندان، بخت نیز با او همراه شد و جانشین ضیغمالدوله یعنی حاج فخرالملک، حاکم یزد با او به مهربانی رفتار نمود و از او دلجویی کرد. بعد از این واقعه در اواخر سال 1328ق راهی تهران شد و اشعار و مقالات خود را راجع به آزادی انتشار داد. او علاوه بر عضویت در انجمن ادبی، با برخی جراید از جمله مجلس، اقدام، بدر و غیره همکاری میکرد. وی در اولین دورۀ جنگ جهانی اول به بینالنهرین مهاجرت کرد و مورد تعقیب انگلیسها قرار گرفت، از اینرو از بغداد به کربلا و از آنجا به موصل و سپس از بیراهه به ایران مهاجرت کرد.
پس از مدتی اقامت در تهران، مورد حملۀ تروریستی قفقازیها قرار گرفت و چند تیر به او شلیک شد ولی هیچیک به او اصابت نکرد. در دورۀ نخستوزیری وثوقالدوله با حکومت وی و قرارداد 1919 بهشدت مخالفت کرد و بر اثر آن به زندان افتاد. فرخی در سال 1300ش، روزنامة طوفان را درجهت گسترش افکار عدالتخواهی و آزادیطلبی منتشر ساخت. این روزنامه در مدت انتشارش بیش از پانزده بار توقیف گردید و آخرین شمارهاش در 1307 منتشر شد. او همچنین طوفان هفتگی و تعدادی نشریۀ دیگر را منتشر ساخت. در سالهای 1307 و 1309ق، فرخی از یزد به سِمَت نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب گردید. او در مجلس جزء گروه اقلیت بود و وارد عرصة جدیدی از مبارزات خود برای آزادی وطن شد و لذا در زمان نمایندگی، بهعلت مبارزۀ مستمر با حکومت، شرایط برایش دشوار گردید و بهخاطر عدم امنیتی که احساس میکرد، چندین شب و روز را در مجلس بهعنوان تحصن بهسر برد.
فرخی چون فضای امنیتی کشور را مناسب نمیدید برای ادامۀ فعالیتهای خود، راهی مسکو شد و از آنجا به برلین مهاجرت کرد و در روزنامۀ پیکار به مبارزۀ خود ادامه داد. در هنگام سفر تیمورتاش وزیر دربار وقت به اروپا وی پیامی به فرخی داد مبنی بر اینکه در صورت بازگشت به ایران از طرف شاه اطمینان دارد، در نتیجه با توجه به اوضاع بحرانی، فرخی تنها راه را برای ادامۀ فعالیتهایش بازگشت به ایران دید، اما همزمان با ورود به کشور تحت نظر شدید مأموران امنیتی رژیم قرار گرفت و عرصه را برای فعالیت، هرچه بیشتر بر خود تنگتر دید. لذا بیش از یکسال در تهران دوام نیاورد و از روی ناچاری یا اجبار به شمیران نقل مکان کرد ولی در آنجا نیز نتوانست روی آرامش را ببیند.
در اینجا او ابتدا با شکایتی ساختگی و تحت اجبار دستگاه حاکمه از سوی یکی از اهالی در مورد بدهی پول کاغذ به مبلغ 350 تومان بازداشت و راهی زندان شد و سپس در سال 1317، برای وی پروندۀ سیاسی تشکیل شد. اتهام وی اسائۀ ادب به مقام سلطنت بود. او در ابتدا به 27 و سپس به 30 ماه حبس محکوم گردید. سپس از زندان قصر به زندان موقت تهران انتقال یافت و در سلول انفرادی زندانی شد و از تمامی امکانات چون لباس و حمام و سلمانی و خوراکی و غیره محرومش کردند تا از پای درآید، اما او مقاومت کرد تا اینکه در شهریور 1318 اعلام کردند فرخی به مرض مالاریا و مننژیت، فوت کردهاست، اما در ادعانامة دادستان تهران ذکر شد: «پزشک مجاز احمدی، بهوسیلۀ آمپول هوا با کمک عدهای، وی را به قتل رسانده است». اینچنین فرخی شاعری که برای آزادی و عدالت میسرود، در زندان کشته شد.0000000000000000000000000