دهریون چه می گویند؟
بسم الله

کافران و انکار معاد
معمولا دعوت پیامبران در هر دو جبهه توحید و معاد با یک نوع مقاومتی روبرو میشد، هم در جبهه توحید و هم در جبهه معاد و در هر کدام به یک شکل خاص. در جبهه معاد اغلب به صورت یک استبعاد بود به این شکل که مگر چنین چیزی ممکن است؟ انسان بعد از اینکه مرد، دیگر مرد و تمام شد، فانی و نیست شد. خیال میکردند مردن برای انسان فنا و نیستی است. وقتی که انسان مرد و نیست شد و اعضای بدنش متفرق گردید و هر جزئی به جایی پراکنده شد، مگر میتوان باور کرد که باز همین انسان مبعوث و محشور بشود؟
قرآن کریم میفرماید: «زعم الذین کفروا ان لن یبعثوا». «زعم» را معمولا به گمان کرد ترجمه میکنند. در زبان عربی چند لفظ دیگر هم داریم که معانی آنها به معنای زعم نزدیک است، مثل حسب و ظن. زعم با ظن و با حسب فرق میکند. زعم را معمولا در جایی میگویند که اظهار یک ادعا باشد، غیر از این است که مثلا انسان در مورد چیزی فقط در ذهن خودش گمان میکند و خیالی در ذهنش میچربد. معنی زعم این نیست که اینها در دل خودشان خیال میکنند و این خیال در ذهنشان میچربد، اگر مقصود این بود کلمه ظن به کار برده میشد، بلکه زعم یعنی چیزی را که به آن یقین ندارند اظهار میدارند. در واقع زعم در اینجا یعنی ادعا میکنند.
در نهج البلاغه، حضرت راجع به عمرو عاص که بحث میکنند میفرمایند: «عجبا لابن النابغه! یزعم لاهل الشام ان فی دعابه» (نهج البلاغه/خطبه 84) یعنی شگفتا و عجبا از پسر نابغه که مقصود عمروعاص است که در برابر مردم شام چنین ادعا میکند، نه اینکه در دل خودش گمان میکند. او در عیب جویی از من چنین ادعای پوچی میکند که من صلاحیت خلافت ندارم، برای اینکه من انسان خوشرو و مزاحی هستم و انسانی که خلیفه است باید عبوس و خشمگین باشد تا مردم از او بترسند!
ادعاهایی را که بیمبنا و براساس تخیلات پوچ باشد زعم میگویند. "به زعم فلان کس" یعنی به ادعای خیالی و پوچ او، ادعایی که هیچ اصل و مبنایی ندارد. بنابراین معنای «زعم الذین کفروا» این است که کافران ادعا میکنند، ولی ادعایی که هیچ مبنا و اصلی ندارد، ادعای پوچ. کافران چه ادعا و چه اظهاری میکنند؟ «زعم الذین کفروا ان لن یبعثوا» چنین ادعا میکنند که هرگز مبعوث نخواهند شد و هرگز بعث و برانگیختن و حشری نخواهد بود (تغابن/7).
عقلی و علمی نبودن انکار معاد از سوی تجربه گرایان
استدلالی که مادیون و دهریون بر عدم معاد می کنند متکی بر یک مسأله علمی نیست و همانطور که ذکر شد از مجرد استیعاد تجاوز نمی کند. گفتار آنانکه: چگونه می شود پروردگار مردگان را زنده کند و بعد از عدم، لباس وجود بپوشاند، این امر، امر بدیعی است و موافق عقول نیست؛ و شبهاتی که در این باره می نمایند؛ مبتنی بر مقدمات علمیه و براهین منطقیه نیست.
در علم منطق و میزان، این مسأله روشن و مبرهن است که برای مسائل یقینی علوم باید مقدمات استنتاج آنها نیز یقینی باشند. یعنی برای آنکه انسان بتواند نتیجه یقینی از مقدمات استدلال بگیرد، باید تمام مقدمات وارد در آن یقینی باشد، در اینصورت آن استدلال را قیاس و برهان گویند، و نتیجه حاصله را به عنوان اصل مسلم در علوم مورد استفاده و استدلال و استشهاد قرار میدهند و سائر مسائل علمی را بر آن مبتنی مینمایند. اما اگر مقدمات یک مسأله و یا یکی از آنها یقینی نباشد، بلکه بر اساس تخمین از ظنیات و شکیات و وَهمیات بنا نهاده شود، آن نتیجه، نتیجه برهان نخواهد بود.
مقدماتی را که طبیعیون برای اثبات عدم معاد اقامه میکنند، از نوع مقدمات تخیلیه و شعریه تجاوز نمیکند، و بنابراین، مسأله برهانی نبوده بلکه مسأله شعری و یا خطابی است؛ و این مسأله در علوم فاقد ارزش و اعتبار است. قیاس برهانی باید از یکی از شش مقدمات یقینیه که اولیات، مشاهدات، فطریات، تجربیات، متواترات و حدسیات باشد تشکیل شود، وگرنه نتیجه تابع أخس مقدمَتین بوده و بالمآل وَهمی و یا ظنی است و در کتب علمیه جا و موضع برای خود پیدا نمیکند.
در قرآن مجید انکار منکرین معاد به عنوان مسأله ظنی بیان شده است:
«وَ قَالُوا مَا هِیَ إِلا حَیَاتُنَا الدنْیَا نَمُوتُ وَ نَحْیَا وَ مَا یُهْلِکُنَآ إِلا الدهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَ لِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلا یَظُنونَ؛ و چنین گفتند که قضیه و واقعهای نیست مگر این زندگانی و حیات دنیوی که ما زندگی میکنیم و میمیریم، و ما را نمیمیراند مگر دهر و طبیعت. و برای آنان پشتوانه این گفتارشان، علم و دانائی نیست بلکه مجرد ظن و گمان است» (جاثیه/24).
مادیون و دهریون دلیلی بر عدم امکان ذاتی یا عدم امکان وقوعی و یا عدم وقوع عالم قیامت ندارند. و آلت دست آنها در کتب و مباحثات غیر از استبعاد و درهم بافتن مطالب شعریه و خطابیه چیزی نیست. و بطور کلی آنها در تمام این آیات أنفسیه و آفاقیة الهیه که آسمان و زمین را پر کرده است، با نظر سطحی عبور نموده و درس عبرت نمیگیرند و تفکر نمیکنند؛ و این آیات عریض و طویل که همه جا را فرا گرفته است برای آنان جز آلت بازی و مَلعبهای بیش نیست. «وَ کَأَین مِنْ ءَایَةٍ فِی السمَـوَ تِ وَ الاْرْضِ یَمُرونَ عَلَیْهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ؛ و چه بسیار آیه و علامت و نشانه (برای توحید خدا و أسماءِ حُسنای او و صفات علیای او و آیات قیامت و نظائر و اشباه آن از موت و حیات و خَلع و لبس و غیرها) در آسمان ها و در زمین موجود است که این مردمِ مبتلا به گمان و پندار، بر آن آیات مرور میکنند و بدون گرفتن درس و عبرت، اعراض مینمایند» (یوسف/105).
پس آنچه زیر بنای پذیرش آیات الهیه و وصول به حقائق و واقعیات است همانا حالت اذعان و تسلیم دل و عدم تجبر و استکبار درونی و سنگرگیری در برابر حق است. این انقیاد و سلامت قلب، ادله و براهین علمیه و آیات وجدانیه الهیه را بر زمین ذهن و ناحیه نفس مینشاند، و محل قبول را آماده برای قبول میکند؛ وگرنه تمام ادله و براهین فلسفیه و آیات الهیه برای شخص معاند و قلب منکر بلانتیجه و بدون اثر خواهد بود.