شهید بچه محل ماست
بسم الله
گذری به ولی آباد زادگاه شهید خلبان منصور ستاری
یک روز پاییزی

وی خاطره آن روز را اینگونه به یاد میآورد: صبح یک روز پاییزی به سمت نقطهای در جنوب تهران و منطقهای میان شهرری و ورامین به راه میافتم. ساعت 10 صبح و هوا نه چندان گرمی بود، پس از عبور از شهر ری و طی کردن جادهای که حالا دیگر عریض تر از گذشته بود به میدانی میرسم که با نشان منحصر به فرد خود من را به یاد دلاور مردان این سرزمین اسلامی میاندازد که هر لحظه و هر زمان از تقدیم جان خود برای آبادی و سرافرازی آن دریغ نکردند. ماکت جنگنده اف-5 به همراه تندیسی از مردی که همه او را با نام «شهید ستاری» میشناسند. نشانی درست است؛ اینجا قرچک و این میدان، مکانی که به نام این شهید بزرگوار مزین شده است.
قربانی ادامه میدهد: خواهان آن بودم تا از ماهیت و صاحب حقیقی این تندیس بدانم. ابتدا و قبل از هر کاری به سمت امامزاده ابراهیم در روستایی با نام ولی آباد در دل قرچک به راه میافتم. روستایی با یک خیابان اصلی و چند کوچه که تمام اسم و رسم خود را مدیون شهید بزرگوار و یادگار دوران دفاع مقدس یعنی شهید ستاری است. در ولی آباد از کوچک و بزرگ، زن و مرد و پیر و جوان با شنیدن نام «شهید ستاری» به نحوی عشق و علاقه و به نوعی عرق خاصی را نسبت به این شهید از خود بروز میدادند. خانه پدری شهید ستاری دقیقاً روبروی امامزاده ابراهیم قرار گرفته است. حسینیه کنار امامزاده هم به نام آن شهید مزین شده است.
ولی آباد مرهون شهید است

عجیب مردمانی هستند این مردم ولی آباد، همه به شهید ستاری میبالند و به او افتخار میکنند، اینها را به خوبی میتوان از گفتار و کردار آنها فهمید. همه میگفتند؛ «شهید بچه محل ماست» . اما من به دنبال کسی میگشتم تا بیشتر و بیشتر از شهید ستاری بداند و بهتر و بهتر بگوید. پس از پرس و جوی زیاد توانستم مردی را ببینم که این توانایی را دارد و او کسی نبود جز« حاج آقا میریان». به گفته خودش 58 سال است که در ولی آباد زندگی میکند. وقتی از حاجی خواستم که در باره شهید ستاری بگوید؛ او اینچنین داد سخن داد:«شهید ستاری در مقطع دبستان توی مدرسه «درپوئینک» باقر آباد درس میخوند و من به خوبی روپوش و کیف و کوله پشتی آن شهید رو به یاد دارم.من بزرگ شدن منصور رو به چشم خودم دیدم تا اینکه آقا منصور محل ما توی دانشگاه قبول شد و رفت نیروی هوایی و بعدش هم آمریکا.»
حاجی دست حسرتی به پیشانیاش کشید و ادامه داد: «همه اهالی محل می گن که منصور خیلی با منطق و مهربون بود، حتی زمانی که بزرگتر شد و چهل ساله بود به بچههای هفت هشت ساله سلام میکرد و دست میداد.»
حاجی میگفت: «منصور عجیب امام حسینی بود، امام حسین رو دوست میداشت. همیشه توی هیئت یه گوشه میایستاد و یکدستی سینه میزد، دوست نداشت کسی ببیند چون اصلاً اهل ریا نبود.»
به گفته حاجی میریان بچه خوب به پدر و مادرش میرود و منصور هم مثل پدرش درویش حسن ستاری اهل خدا و پیغمبر و کمک به دیگران بود. هیچکس از منصور کوچکترین آزاری ندید.
از حاج آقا میریان خواستم که کمی از امروز سخن بگوید و او هم خود را بر روی صندلیاش جمع و جور کرد و ادامه داد: «اسم شهید ستاری برکت شهر قرچک شده و به این شهر برکت داده؛ به حرمت این نام است که شهر الآن اینجوری شده. شهید ستاری به این روستا هم خیلی خدمت کرد.»
خبر شهادت به ولی آباد رسید
از حاجی از حال و هوای انتشار خبر شهادت ستاری در روستای ولی آباد هم گفت. اشک در چشمان حاجی حلقه زده بود اما بعد از مکثی طولانی گفت: «زمانی که خبر شهادت منصور را شنیدم شوکه شدم. در طول یک ساعت همه روستای ولی آباد سیاه پوش شد. انگار گرد مرده ریختند توی روستا. زمانی که رفتیم سر مزار حتی جنوبیها هم آمده بودند و دمام و سنج میزدند.»
و او با گریه ادامه داد: «من و حاج ناصر افشار که از قدیمیهای روستاست شهادت میدهیم که منصور یک فرشته بود در قالب انسان.»
زمانی که خبر شهادت منصور را شنیدم شوکه شدم. در طول یک ساعت همه روستای ولی آباد سیاه پوش شد
از حاجی پرسیدم: شهید ستاری در کودکی چگونه بود، شر و شور کودکی در او چطور بود؟
او هم آهی کشید و گفت: «از همان ابتدا هم که ما او را میشناختیم بسیار آرام و متین بود. بچهای بدون آزار و اذیت. واقعاً در هر مرحله از رشد سنی که بود همتا نداشت، چه در کودکی، چه در جوانی و چه در میان سالی.»
حاجی به باغی اشاره کرد که محل بازی شهید ستاری بوده و من هم تلاش کردم تا عکسی را از این باغ تهیه کنم.
انسانی بی آلایش

گفتگوی من با حاجی آقا میریان تمام میشود اما یکی از رفقای شهید را که او هم دلی پر دردی داشت دیدم. او بعد از کلی خواهش و تمنا حاضر شد برایم لب به سخن بگشاید.
این رفیق متواضع شهید ستاری که حتی حاضر به بیان نام خودش نشد، بیان کرد: شهید ستاری نعمت بزرگی بود که خداوند به من و هم روستاییهایم عنایت کرد. وقتی که شهید به دیدن مادرشان میآمد، آنقدر ساده و بی آلایش بود که هیچکس تصور نمیکرد او از سرداران بزرگ ارتش است. کاملا معمولی میآمد و با همه سلام و احوالپرسی میکردند. او یک انسان خاکی و عالی مقام بود و در این روستا دو مدرسه و یک حسینیه به نام ایشان به یادگار مانده است.
وی ادامه داد: هر دو مدرسه روستا با تلاش شهید ستاری ساخته شد. ایشان خیلی تلاش کردند تا این مدارس ساخته و ما هم بعد از شهادتشان نام دو مدرسه با نام ایشان مزین کردیم. او به محل خزینهای اشاره میکند که حالا دیگر به حسینیه تبدیل شده و این نیز یادگاری از آن شهید والامقام است.
این دوست دوران کودکی شهید ستاری آرزو میکند که زمان به عقب برگردد تا او بتواند بار دیگر آن شهید ر ا زیارت کند.
در حالی که او سکوت کرده بود رو به حاجی میریان کردم و پرسیدم: حاج آقا اگر شهید ستاری الآن اینجا بود، چه میکردی؟ جوابی جز بغضی طولانی و چند قطره اشک دریافت نکردم و چه جوابی زیباتر از این!
نمادی برای انقلاب

قربانی از پایان روز و ذهنیتی که پس از این همنشینی و شناخت جزیی از شهید به دست آورده خطاب به خوانندگان میگوید: زمان به درازا کشیده بود و من بعد از کلی گپ و گفتگو با روستاییان پاکدل و با صفا قصد بازگشت به تهران را میکنم.
در مسیر بازگشت یک بار دیگر به میدان شهید ستاری و تندیس باشکوه او میرسم و به این میاندیشم که شهید ستاری فقط نماد روستای ولی آباد نیست، همانطور که تنها نماد شهر قرچک نیست، او نماد یک استان هم نیست بلکه ستاری نماد یک انقلاب است که با جانفشانیهای یک ملت حاصل شده است، انقلابی به نام انقلاب اسلامی.
و باز به این میاندیشم که ستاریهای زیادی برای این انقلاب جان دادند تا انقلاب جان ندهد و امروز من و ما باید پاسدار خون امثال او و محافظ انقلاب عزیزی باشیم که هرچه داریم از آن است.
مسیر تهران را پیش میگیرم و در این تفکرم که شهدا نظاره گر ما هستند.