وقایع ماه صفر المظفر(2)
يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۲۷ ق.ظ
بسم الله
هشتم صفر
وفات سلمان فارسی
در هشتم صفر سال 36 ه .ق. سلمان، بزرگ صحابی رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) در مداین وفات نمود.ابتدا نامش «روزبه» بود که در روستاى « جى» در نواحى اصفهان متولد شد. پدرش دهقانى زحمتکش بود و آیین زرتشتى داشت. به همین دلیل روزبه را به خدمت آتشکده زرتشت درآورد. سلمان بر اثر آشنایى با مسیحیان منطقه، پیرو دین مسیح شد اما با مخالفت شدید و عقاب پدر مواجه شد. او پس از تحمل رنج فراوان سرانجام از بند پدرگریخت و به شام پناه برد.
در آنجا در کنار اسقف شام به خدمت این دین پرداخت. سلمانهمواره به دنبال کیش برتر در جست وجو و تلاش بود و در راستای این تلاشها، در نهایت به موصل آمد و از آنجا به قصد شبه جزیره عربستان، هجرت کرد و در بین راه با ناجوانمردى همراهانش به عنوان برده به یک یهودى فروخته شد. پس از چندى، فردى از یهود بنی قریظه او را بار دیگر خرید و به مدینه برد.
سلمان پس از سالها تلاش و جستوجو براى یافتن دین حق و پیامبر موعود، گمشده خویش را در وجود نازنین خاتم الانبیاء و اشرف مخلوقات، حضرت محمد(صلی الله علیه و اله) پیدا کرد. پیامبر(صلی الله علیه و اله) او را سلمان نام نهادند و امر فرمودند تا با کار کردن، خود را از صاحبش بازخرید کند. سرانجام او با کمک حضرت و یارانش آزاد شدو تمام عشق و محبت خود را در راه پیامبر اسلام و امیرمؤمنان علیه السلام نثار کرد.
محبت، اخلاص و ارادت نسبت به آستان نبوى و خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) او را به جایى رسانید که از زبان مبارک پیامبر (صلی الله علیه و اله) که هرگز سخن به مبالغه نمىگشاید به این حدیث مفتخر شد:
«سلمان دریایى بى کران و گنجى است تمام نشدنی. سلمان از ما اهل بیت است و حکمت و برهان به او داده شده است».
درباره حکمت و دانش سلمان همین بس که او در کلام گوهر بار مولاى متقیان، همسان لقمان و یا حتی در زبان امام جعفر صادق (علیه السلام)، بهتر از لقمان شناخته شده است.
امام محمد باقر(علیه السلام) خطاب به کسی که نام سلمان فارسی را برد فرمودند: «او را هیچ گاه سلمان فارسی نخوانید؛ چرا که او سلمان محمدی و مردی است از ما اهل بیت(علیهم السلام)!»
از روایات استفاده مىشود که سلمان از اسم اعظم الهى اطلاع داشته و از راویان معتبر حدیث بوده است. او از میوههاى بهشتى در دنیا تناول کرده و به درجهاى رسیده که بهشت مشتاق و چشم انتظار او بوده است.
روزى پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله) این آیه را برای مردم خواندند:
«وَاِن تَتَوَ لَّوا، یَستَبدِلُ قَوماً غَیرُکُم ثُمَّ لا یَکوُ نوُا أمثا لَکُم ؛اگر شما عربها از اسلام روى برتابید، خداوند قومی را جانشین شما خواهد کرد که از شما نیستند و چون شما رفتار نمىکنند».
اصحاب از پیامبر(صلی الله علیه و اله) پرسیدند: «اى رسول خدا(صلی الله علیه و اله) ! آن مردم چه کسانى هستند که جانشین عرب مىگردند؟»
پیامبر(صلی الله علیه و اله) دست بر دوش سلمان نهاد و فرمود: «این مرد و قوم اویند». سپس افزود: «به خدایى که جانم در دست اوست، اگر ایمان را در ثریا آویزند، سر انجام مردمى از فارس آن را در ربایند».
سلمان همواره ملازم رکاب پیامبر (صلی الله علیه و اله) و امیرمؤمنان (علیه السلام) در صحنههاى گوناگون بود و در جنگها به عنوان مشاور عالى پیامبر (صلی الله علیه و اله) و از فرماندهان سپاه حضرت بود. به ویژه در جنگ احزاب، کندن خندق در اطراف مدینه به پیشنهاد سلمان فارسى بود. وى در دوران حکومت خلفاى غاصب، مدافع
امیرمؤمنان(علیه السلام) و فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بود و وجود او در صف مخالفان حکومت به عنوان صحابی خاص پیامبر(صلی الله علیه و اله) براى دستگاه خلافت سخت گران مى نمود. او از معدود کسانى بود که در شهادت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بر پیکر نازنین حضرت در آن خاکسپاری شبانه نماز خواند.
سلمان در هشتم صفر سال 36 ه .ق. در 250 سالگى و(بنا به قولى 350 سالگى) وفات نمود و به حبیب خود حضرت ختمى مرتبت پیوست.
همین شرافت و بزرگى بر او کافى است که امیر مؤمنان (علیه السلام) درشب وفات با طى الارض و اعجاز از مدینه به مداین آمدند و بر پیکر او حاضر شدند و او را غسل دادند و با دست نازنین خود کفن نمودند و بر او نماز خواندند . سلمان در حالى که بر چهره مولاى خود متبسم بود، از این دنیاى خاکى رخت بربست.
در نماز بر جنازه سلمان جعفر طیار و حضرت خضر با هفتاد صف از ملایکه حضور داشتند که در هر صف هزاران فرشته قرار داشت. مدفن سلمان محمدى(صلی الله علیه و اله) در مداین در نزدیکى شهر بغداد، جنب تاق کسرى قرار دارد و بارگاهش زیارتگاه عاشقان و شیفتگان
اهل بیت(علیهم السلام) و تربیت شدگان این خاندان است.
نهم صفر
1 شهادت عمّار یاسر در جنگ صفین
2 وقوع جنگ نهروان
1 شهادت عمّار یاسر در جنگ صفین2 وقوع جنگ نهروان
در نهم صفر سال 37 ه .ق. در جریان جنگ صفین، عمار یاسر به درجه والای شهادت نایل شد. کنیهاش ابویقظان، از صحابه نزدیک نبى اکرم (صلی الله علیه و اله) و از یاران با وفاى امیرمؤمنان (علیه السلام) بود. او مسلمانى راستین بود که به همراه پدر و مادر خود (یاسر و سمیه) و نیز برادرش عبدالله در همان روزهاى آغازین دعوت نبوى، به دین توحید مشرف شدند.
مادرش نخستین زنى بود که در اثر شکنجههاى کفّار و مشرکان، در مکه، به طرز دلخراشى در راه اسلام به شهادت رسید. عمّار و پدر و مادرش را به همراه بلال و خباب و صهیب، زره آهنین بر تن مىکردند و در صحراى داغ زیر آفتاب سوزان مىخواباندند. زمانى که عمّار را در آتش انداخته بودند پیامبر خطاب به آتش فرمودند: «یا نار کونى بردا و سلاماً على عمّار کما کنت برداً و سلاماً على ابراهیم».
در نتیجه دعا، آتش سوزان اثرى بر بدن وی نگذاشت.
در جلال و عظمت وی همین بس که رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه و اله) فرمودند: « عمّار از سر تا پاى مملو از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او عجین شده».
عمّار چونان زمان پیامبر که فرماندهى دلیر و یاور پیامبر بود، یار و یاور
أمیرمؤمنان(علیه السلام) در عرصههاى مختلف و مشاور حضرت در زمان خلافت ظاهرى ایشان بود. چونان رزم آوران جوان، همچون شیر، در مقابل دشمنان ولایت مىایستاد و از مولاى متقیان(علیه السلام) دفاع مىنمود. وجود وی در صف یاران مولا على(علیه السلام)، خنثى کننده طعنه دشمنان آن حضرت بود که امام را مخالف اصحاب پیامبر معرفى مىکردند.
او در جنگ صفین یکى از سرداران سپاه حضرت بود که با ایراد خطبهاى مفصل از اشتباهات عثمان پرده برداشت و جنایات اطرافیان و نزدیکان وى را افشا نمود و اهل بیت طاهرین (علیهم السلام) را از تهمتهاى معاویه، مبنى بر دست داشتن در قتل عثمان، مبرا دانست.
این شیر دل کهنسال، پس از نبرد نمایان و دلاورانه، در اثر اصابت نیزه از کمینگاه دشمن، به زمین افتاد و خبیثى دیگر سرش را جدا کرد و نزد معاویه برد. بدین ترتیب پس از سالها به دیدار محبوب خویش و رسول اکرم (صلی الله علیه و اله)، پیوست.
شهادت عمار بن یاسر در رکاب امیر مؤمنان (علیه السلام) تزلزلى در سپاه معاویه ایجاد کرد و آنان را دچار تردید و سر در گمى قرار داد؛ چرا که از حضرت ختمى مرتبت چنین روایت شده بود: «عمار را گروه سرکش و ستم پیشه خواهد کشت؛ در حالى که آنان را به حق
دعوت مىکند.»
حتى یکى از صحابه پیامبر به نام خزیمه بن ثابت معروف به «ذوالشهادتین» که تا قبل از شهادت عمار، در جنگ حاضر نشده بود، وارد نبرد شد و پس از جنگى نمایان به شهادت رسید.
جرثومه خدعه و نیرنگ، عمرو عاص، که سپاه را در حال متلاشى شدن مىدید، فریاد بر آورد: «آرى! گروه ستم پیشه و سرکش، عمار را کشت! چه کسى جز على باعث مرگ عمار شد؛ آیا او نبود که این جنگ را به راه انداخته است؟!»
بدین ترتیب باردیگر کور ذهنهاى مسلماننما فریفته دسیسه عمروعاص و معاویه شدند و جنگ را ادامه دادند.
عمار در جنگ صفین 91 سال داشت. امیر مؤمنان(علیه السلام) بر بالین غرق به خون این صحابه بزرگ حاضر شدند و فرمودند: «هر کس از شهادت عمار ناراحت نشود، از مسلمانى بهرهاى ندارد».
حضرت در حالى که اشعارى در بى وفایى دنیا و ناراحتى از فراق دوستان و یاران خود مىخواندند، فرمودند: « یکبار بهشت بر عمار کم است؛ بلکه بارها استحقاق آن را دارد و بر او واجب است».
پیکر او را به همراه مرقال در کنار هم به خاک سپردند.
2- جنگ نهروان
بعد از اعلام نتیجه حکمین که به دنبال جنگ صفین اتفاق افتاد و در جریان آن ابوموسى اشعرى منافق، با نیرنگ عمرو عاص نتیجه را به نفع معاویه تمام کرد، آتش کینه خوارج شعلهورتر شد و گروه خود را در منطقه اى به نام « نهروان» جمع کردند و بر ضد امیرمؤمنان اعلام جنگ کردند.
حضرت علی(علیه السلام) تا قبل از این که آنان دست به شمشیر نبرده و جنایات بى شماری را انجام نداده بودند با آنان وارد نبرد نشدند؛ اما پس از آن ناگزیر به جنگ با آنان شتافتند. اما تلاش حضرت براى بازگرداندن خوارج ادامه داشت. مولاى متقیان(علیه السلام) از میان یاران خود، کسانى که اهل سخن بودند و فن بیان داشتند مانند ابن عباس و صعصعه بن صوحان را براى ارشاد آنان فرستاد. به همه آنها جز قاتلان ابن خباب و همسرش امان دادند. در نتیجه از میان دوازده هزار نفر سپاه خوارج، هشت هزار نفر
هدایت شدند و از جنگ صرف نظر کردند؛ اما چهار هزار نفر عنود و سنگدل که از دین برگشته بودند باقى ماندند و آغازگر جنگ شدند.
درنهم صفر سال 38 ه .ق. نبرد سنگین میان دو سپاه درگرفت؛ از سپاه حضرت کمتر از ده نفر شهید شدند و از خوارج کمتر از ده نفر زنده ماندند که حضرت قبل از جنگ این مطلب را فرموده بودند. بدین ترتیب فتنهاى که نزدیک بود نظام عدالت گستر اسلام و حکومت
علوى را با مشکل مواجه کند، ریشه کن شد.
البته پس مانده این فتنه شوم که از زبانههاى آتش سقیفه بود، در نهایت باعث بزرگترین جنایت بشری شد و مولاى متقیان(علیه السلام) را به شهادت رسانید.
چهاردهم صفر
شهادت « محمد بن ابى بکر »
شهادت « محمد بن ابى بکر » روز چهاردهم صفر سال 38 ه .ق. محمد بن ابی بکر، یکی از یاران باوفای امیرمؤمنان (علیه السلام)در مصر به شهادت رسید. مادرش اسماء بنت عمیس، پس از ابوبکر با حضرتامیر(علیه السلام) ازدواج کرد. محمد در دامان پرمهر علوی تربیت یافت و از کودکى در خانه امیرمؤمنان علیه السلام پرورش یافت و مرام و منش امام على (علیه السلام) را به شایستگى آموخت.او از اصحاب خاص مولاى متقیان علی (علیه السلام) بود و در حوادث گوناگون حیات آن حضرت در کنار ایشان چون فرزندى دلسوز و مریدى باوفا حضور داشت. به ویژه در جنگ جمل، در رکاب امیرمؤمنان (علیه السلام) بود و تلاشهاى بسیارى کرد تا خواهرش عایشه را از این فتنه بر حذر دارد؛ اما سودى نداشت.
نامه نگارىهاى او براى معاویه مبنى بر حقانیت امیرمؤمنان على (علیه السلام) و دفاع از حضرت در کتابهای تاریخى موجود است که همه، حاکى از ارادت و معرفت او نسبت به خاندان نبوت(علیهم السلام) مىباشد.
محمد بن ابى بکر از سوى امیرمؤمنان(علیه السلام) پس از این که «قیس» نتوانست امارت مصر را سامان بخشد به حکومت آنجا منصوب شد. همزمان معاویه نیز عمروعاص را به حکومت مصر منصوب کرد و او را به آن جا فرستاد.
محمد بن ابی بکر در تلاش براى سامان بخشیدن به اوضاع مصر بود؛ ولى دسیسههاى عمروعاص از یک سو و اعتراض و شورش مردم که از جانب عمروعاص تحریک شده بودند از سوى دیگر، باعث شد تا این سردار رشید نتواند در برابر سپاه عمروعاص مقاومت کند و در
نتیجه شکست خورد.
محمد را در محلى به نام « کوم شریک» در حوالی مصر محاصره کردند و پس از دستگیرى، ناجوانمردانه در پوست حمارى کردند و آتش زدند.
امیرمؤمنان(علیه السلام) پس از شنیدن خبر شهادت دلخراش او به شدت محزون شدند و تأسف خوردند. بى تابى امیرمؤمنان(علیه السلام) در فراق او در خطبه 68 نهجالبلاغه آمده است:
« از زمانى که وارد این جنگ شدم (جنگ با معاویه) براى هیچ کشتهاى مثل محمد محزون نشدم؛ همانا محمد فرزند همسرم و مانند اولاد من بود و با من به نیکویى رفتار مىکرد».
هجدهم صفر
شهادت اویس قرنی
در هجدهم صفر سال 37 ه .ق. در جریان جنگ صفین اویس قرنی به شهادت رسید. وی از پارسایان نامى صدر اسلام و ملقب به سیدالتّابعین است و از اصحاب امیرمؤمنان (علیه السلام) مىباشد.اویس در « قَرَن» که میقات اهل نجد و موضعى در یمن کنونى است به دنیا آمد؛ وى زمانى که خبر رسالت پیامبر اسلام را شنید به آیین اسلام درآمد. او یکبار براى دیدن جمال دلرباى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) به مدینه آمد،اما چون پرستارى از مادر سالخوردهاش را برعهده داشت، نمىتوانست زیاد در مدینه بماند ؛ از طرفى مادرش اجازه
بیش از نیم روز توقف را به او نداده بود. از قضا پیامبر نیز آن روز در مدینه حضور نداشتند. اویس براى حفظ حرمت کلام مادرش، بدون این که موفق به زیارت پیامبر شود به یمن بازگشت.
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) درباره او فرموده اند: «من از سوى یمن، بوى خدا مىشنوم» و اویس را «نفس الرحمان» خطاب میکردند. در حدیثى درباره اویس قرنى فرمودند: «چه قدر به تو اى اویس قرنى مشتاقم! آگاه باشید که هر که او را مىبیند، سلام مرا به او برساند».
از حضرت سؤال کردند: اویس چه کسى است؟ ایشان در جواب فرمودند: «او کسى است که اگر از میان شما برود، متوجه او نمىشوید و اگر در میان شما باشدبه او توجهى نمىکنید؛ اما اویس کسى است که به شفاعتش قوم « ربیعه» و « مضر»، داخل بهشت مىشوند. به من ایمان آورد در حالى که مرا ندیده است و در راه جانشین من،
امیرمؤمنان على بن ابی طالب(علیه السلام) در جنگ صفین کشته خواهد شد.»
آرى! محبت و معرفت نسبت به خاندان اهل بیت(علیهم السلام) و عشق و ایثار در راه آنان، او را به مقامى مىرساند که سرور کائنات حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و اله) به او مشتاق است و در رکاب شیرازه عالم هستى، امیر مؤمنان(علیه السلام)، به فیض شهادت نایل می شود.
سلام و درود خداوند بر او و تمامى پیروان راستین اهل بیت عصمت (علیهم السلام) باد.
بیستم صفر
1ـ فاجعه بئر معونه
2ـ ورود کاروان حسینى به کربلا
3ـ اربعین حسینى
1ـ فاجعه بئر معونه2ـ ورود کاروان حسینى به کربلا
3ـ اربعین حسینى
در بیستم صفر سال سوم هـ .ق. فاجعه بئر معونه رخ داد و تعداد زیادی از مبلغان اسلام به شهادت رسیدند. عامر بن مالک از بزرگان طایفه بنى عامر بود. او روزى به خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شرفیاب شد و براى پیامبر هدایایى آورد. نبى گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمودند در صورتى هدایا را قبول مىکند که او اسلام آورد؛ او نیز قبول دین اسلام را منوط به فرستادن مبلغان اسلامى از جانب پیامبر براى قوم خویش و تبلیغ دین اسلام و قوانین آن در میان طایفهاش دانست.
خاتم رسولان(صلی الله علیه و آله) چهل تن از صحابه را به تبلیغ دین اسلام در میان قوم او مامور کردند. رسانندگان پیام نجات بخش اسلام در بین راه در کنار چاههایى معروف به معونه که میان بنى عامر و بنى سلیم مشترک بود، فرود آمدند تا عامر بن مالک خبر آمدن آنان را به بنى عامر اطلاع دهد و آنان را آماده استقبال از مبلغان نماید. یک نفر از مبلغان نامه مبارک نبى اکرم (صلی الله علیه و آله) را نزد بنى سلیم برد. آنها با ناجوانمردى تمام، پیک پیامبر را کشتند و به بقیه مبلغان نیز که
در کنار چاه منتظر بازگشت عامر بودند، یورش بردند و تمامى آنان را به شهادت رساندند و تنها یک نفر از این فاجعه، جان سالم به در برد.
حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) زمانى که این خبر را شنید به شدت ناراحت و محزون شدند و تا مدت پانزده روز و به روایتى چهل روز هر بار پس از نماز بر قاتلان مبلغان اسلام لعن مىکردند. بعضى از مفسران شأن نزول آیه(وَلاَ تَحسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أموَ اتًا بَل أحیَاء عِندَ رَ بهِم یُرزَقُونَ)را درباره این فاجعه اندوه بار دانستهاند .
2 ـ ورود کاروان حسینى به کربلا
بنا بر روایتی،کاروان حسینى (علیه السلام)، پس از افشاى ماهیت کفر آمیز یزید و اثبات حقانیت پیشوای شهیدان، حضرت امام حسین(علیه السلام)، در روز بیستم صفر سال 61 هـ .ق وارد کربلا شدند.
اهل بیت(علیهم السلام) در بازگشت از شام به سفارش یزید، به آهستگى و مدارا و با کمال احترام و عزت در حالى که فرستادگان یزید همانند نگهبانان گرداگرد آنان بودند به سوى مدینه روانه شدند.وقتی قافله به دوراهى حجاز و عراق رسید با درخواست داغداران حسینی(علیه السلام) مسیر حرکت به طرف عراق تغییر کرد و اهل بیت سیدالشهداء (علیه السلام) به سوى کربلا رفتند. وقتی به کربلا رسیدند با صحابى نبى اکرم (صلی الله علیه و آله)، جابر بن عبدالله انصاری روبه رو شدند،که با تنى چند از بنى هاشم و اصحاب براى زیارت امام حسین(علیه السلام) به آن جا آمده بود.
با پیوستن صاحبان عزا به جمع عزاداران طنین عزادارى و ماتم صحراى کربلا را پر کرد. صحنههایى به وجود آمد که قلم یارای نوشتن ندارد. کودکان و زنان داغدار هر یک چون پروانه گرد شمع عزیز خود سوگوارى مىکردند. آنان که هنگام حرکت به طرف کوفه اجازه
عزادارى نداشتند و با تازیانه تسکین داده شده بودند، اکنون در کنار مزار عزیزانشان فرصت برای گریههاى فرو برده خویش پیدا کرده بودند؛ بر صورت خود سیلى مىزدند و مویه کنان خود را روى قبرهاى شهدا مىانداختند.
عقیله عرب زینب کبرى(سلام الله علیها) که مدّتها از برادر عزیزش جدا شده بود و تنها با سر بریده، او در طول این سفر همراه بود، گریبان چاک زد و با صدایى حزین به گونهاى نوحه سرایى مىکرد که دلها را جریحه دار مىکرد. ام کلثوم (سلام الله علیها) در حالى که بر صورت خود سیلی مىزد با صدایى بلند فریاد زد: «امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا (علیهم السلام) از دنیا رفتند». دیگر زنان روستاهاى مجاور که به آنان پیوسته بودند نیز برصورتهاى خود سیلى مىزدند و شیون و ناله سر مىدادند .
در مورد حضور اهل بیت طاهرین (علیهم السلام) در اربعین سال 61 هـ .ق. در کربلا اختلاف نظرهایى وجود دارد. عدهاى از بزرگان عقیده دارند که با توجه به دورى راه، ایشان در اربعین سال بعد به کربلا آمدهاند. برخى دیگر نیز حضور آنان را در روزهاى بعد از اربعین سال 61 هـ .ق. دانستهاند .
جابر بن عبدالله انصاری از یاران حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) و مرید فرزندان گرامی ایشان بود. او آخرین صحابه پیامبـر بود که در مدینه وفـات کرد و سلام رسول اکرم را به پنجمین وصی ایشان، حضرت امام محمد باقر رساند.او به قولی در 94 سالگی در مدینه در حالی که نابینا شده بود در گذشت. او اولین زایر اربعین حسینی است و کسی که به فوز عظیم زیارت مخصوص سیدالشهداء در بیستم صفر 61 هـ .ق نایل شد.
شیخ جلیل القدر عماد الدین، ابوالقاسم آملى، در کتاب بشاره المصطفى» مىنویسد:
«عطیه عوفى از اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىگوید: "با جابر بن عبدالهی انصارى براى زیارت قبر شریف سالار شهیدان راهى کربلا شدیم. زمانى که به کربلا رسیدیم، جابر در نهر فرات غسل کرد؛ لباسى چون لباس احرام پوشید؛ خود را خوشبو ساخت و با قدمهاى آرام به طرف قربآن گاه حسینى راهى شد و در هر قدم ذکر خدا را بر زبان
مىآورد. چون نابینا بود، از من خواست تا دست او را روى قبر مولا قرار دهم؛ پس از این کار از شدت غصه بىهوش شد و افتاد. او را به هوش آوردم. وقتى به هوش آمد، سه مرتبه فریاد زد: «یا حسین!» سپس گفت: «حبیب لا یجیب حبیبه! اى عزیز دلم، آیا جواب دوست خود را نمىدهی؟» و در پاسخ به خویشتن گفت: «چگونه حسین(علیه السلام) که در خون خودش آغشته شده و بین سر و پیکر نازنینش جدایى انداختهاند، جواب تو را بدهد؟!»
سپس با ادب خطاب به حضرت گفت: «گواهى مىدهم که تو فرزند بهترین پیامبران و فرزند بزرگ مؤمنان هستی،تو فرزند سلاله هدایت و تقوایى و پنجمین نفر از اصحاب کسا؛ تو فرزند سرور پیشوایان و فرزند فاطمه سید بانوان هستى؛ چرا چنین نباشد؟ چرا که دست سیّد المرسلین(صلی الله علیه و آله) تو را غذا داده و در دامن پرهیزگاران پرورش یافتى و از سینه ایمان شیر خوردى و پاک زیستى و پاک رخت بربستى و قلب مؤمنان را از فراق خود اندوهگین کردى؛ پس سلام و رضوان پروردگار بر تو باد! گواهى مىدهم که تو بر همان راهى رفتى که برادرت یحیی بن زکریا رفت و شهید گشت».
آن گاه دیگر شهیدان دشت نینوا را مخاطب قرار داد و گفت : «سلام بر شما اى ارواحى که در کنار حسین نزول کرده و آرمیده اید! گواهى مىدهم که شما نماز را برپا داشتید و زکات را ادا نمودید و امر به معروف و نهى از منکر کردید و با ملحدان جهاد کرده، خدا را تا هنگام مردن عبادت نمودید».
جابر در ادامه زیارت پر فیض خود مىگوید:
«سوگند به آن خدایى که پیامبر را به حق مبعوث کرد، ما در آن چه شما شهدا در آن وارد شدید شریک هستیم».
عطیه با تعجّب به جابر گفت: «اینان به فوز شهادت در رکاب اباعبدالله الحسین(علیه السلام) رسیدند، اما ما کارى نکردیم!» او پاسخ داد: «اى عطیه! ازحبیبم خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که مىفرمود: «من احب قوماً حشر معهم و من احب عمل قوم اشرک فى عملهم هر که گروهى را دوست داشته باشد با همانان محشور مىشود، و هر که عمل جماعتى را دوست داشته باشد، در عمل آنان شریک خواهد بود"».
بیست و هفتم صفر
مأموریت «اسامه بن زید» از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای تجهیز
سپاه اسلام
رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) پس از بازگشت از حجه الوداع، برای مقابله با حمله رومیان که از شمال غرب شبه جزیره عربستان حملهور شده بودند، سپاهی از انصار و مهاجر جمـعآوری و فرمان همگانی برای شرکت در این جه صادر نمودند. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در بیست و هفتم صفر سال 11 هـ .ق. با دستان مبارک پرچم فرماندهی را به دست جوانی رشید که در 17 یا 18 سالگی بوده، سپردند. او «اسامه» فرزند زید بن حارثه بود که پدرش در جنگ تبوک قبلاً به دست رومیان به فیض شهادت نایل شده بود.اردوی مسلمانان در نزدیکی مدینه برپا شد. برخی افراد از جمله: ابوبکر، عمر، عثمان، سعدبن ابی وقاص و ابوعبیده که از ماجرای غدیر خم و نصب امیرمؤمنان به امامت و رهبری مسلمانان از پیامبر (صلی الله علیه و اله) دل خوشی نداشتند، به پیامبر خرده گرفتند که چرا جوانی کم سن و سال را به امیری سپاه انتخاب کردهاند. اینان که خروج این سپاه را از مدینه مطابق با اهداف و امیال خود نمیدانستند، کم تجربگی او را بهانه قرار دادند.پیامبر با جسمی تبدار و رنجور در حالی که از شدت مریضی توان و رمقی نداشتند، به مسجد آمدند و بالای منبر رفتند و در اثبات کاردانی اسامه بن زید برای مردم سخن گفتند و فرمودند: « خدا لعنت کند کسی را که از لشکر اسامه سرپیچی کند!» ولی ابوبکر و عمر و عثمان سرپیچی کردند و بازگشتند! و خود را مشمول لعن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که همان لعن خداوند است قرار دادند.سرانجام با توطئههای بسیار و کارشکنیهای فراوانی که بر سر راه اسامه بود، سپاه او به طرف مرزهای روم به حرکت درآمد؛ اما هنوز از مدینه فاصلهای نگرفته بود که از رحلت خاتم پیامبران باخبر شدند. اندوه سپاه و فرصت طلبی منافقان مسلمان نما برای مدتها شیرازه سپاه را از هم پاشید و تا زمان حکومت ابوبکر این از هم پاشیدگی ادامه داشت ولی در نهایت روانه جنگ با شام و رومیان شد.
رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) پس از بازگشت از حجه الوداع، برای مقابله با حمله رومیان که از شمال غرب شبه جزیره عربستان حملهور شده بودند، سپاهی از انصار و مهاجر جمـعآوری و فرمان همگانی برای شرکت در این جه صادر نمودند. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در بیست و هفتم صفر سال 11 هـ .ق. با دستان مبارک پرچم فرماندهی را به دست جوانی رشید که در 17 یا 18 سالگی بوده، سپردند. او «اسامه» فرزند زید بن حارثه بود که پدرش در جنگ تبوک قبلاً به دست رومیان به فیض شهادت نایل شده بود.اردوی مسلمانان در نزدیکی مدینه برپا شد. برخی افراد از جمله: ابوبکر، عمر، عثمان، سعدبن ابی وقاص و ابوعبیده که از ماجرای غدیر خم و نصب امیرمؤمنان به امامت و رهبری مسلمانان از پیامبر (صلی الله علیه و اله) دل خوشی نداشتند، به پیامبر خرده گرفتند که چرا جوانی کم سن و سال را به امیری سپاه انتخاب کردهاند. اینان که خروج این سپاه را از مدینه مطابق با اهداف و امیال خود نمیدانستند، کم تجربگی او را بهانه قرار دادند.پیامبر با جسمی تبدار و رنجور در حالی که از شدت مریضی توان و رمقی نداشتند، به مسجد آمدند و بالای منبر رفتند و در اثبات کاردانی اسامه بن زید برای مردم سخن گفتند و فرمودند: « خدا لعنت کند کسی را که از لشکر اسامه سرپیچی کند!» ولی ابوبکر و عمر و عثمان سرپیچی کردند و بازگشتند! و خود را مشمول لعن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که همان لعن خداوند است قرار دادند.سرانجام با توطئههای بسیار و کارشکنیهای فراوانی که بر سر راه اسامه بود، سپاه او به طرف مرزهای روم به حرکت درآمد؛ اما هنوز از مدینه فاصلهای نگرفته بود که از رحلت خاتم پیامبران باخبر شدند. اندوه سپاه و فرصت طلبی منافقان مسلمان نما برای مدتها شیرازه سپاه را از هم پاشید و تا زمان حکومت ابوبکر این از هم پاشیدگی ادامه داشت ولی در نهایت روانه جنگ با شام و رومیان شد.
بیست و هشتم صفر
1ـ شهادت جانسوز پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه و اله)
2ـ شهادت امام حسن مجتبی(علیه السلام)
1ـ شهادت جانسوز پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه و اله)2ـ شهادت امام حسن مجتبی(علیه السلام)
در روز بیست و هشتم صفر سال 11هـ .ق. رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و اله) در مدینه منوره در 63 سالگی به شهادت رسیدند و مسـلمانان را در غـم و ماتمی بزرگ فرو بردند.
درباره شهادت حضرت ختمی مرتبت علاوه بر حدیث معروف امام رضا(علیه السلام) « ما منّا الا مسموم أو مقتول» روایات ویژهای نیز وارد شده که در این جا به آن ها اشاره می شود:
«حفصه شنید که بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ابی بکر و عمر
خلافت را غصب خواهند کرد. این خبر را به عایشه گفت و عایشه به ابی بکر و عمر خبر داد؛ آن دو به دختران خود دستور دادند تا هر چه زودتر کاری کنند که خلافت به آنها برسد؛ سپس توطئه کردند و تصمیم گرفتند تا پیامبر(صلی الله علیه و آله) را مسموم نمایند و آن دو زن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را مسموم و شهید کردند».
رسول خدا از فعالیتهایی که برای قبضه کردن خلافت انجام میگرفت، آگاه بودند؛ از این رو برای پیشگیری از انحراف تصمیم گرفتند سندی مکتوب را برای جانشینی خود به یادگار گذارند تا دیگر هیچ گونه بهانهای وجود نداشته باشد و برای آخرین بار تکلیف
امت خود را مشخص کنند.
آخرین فرستاده خداوند در آخرین لحظات عمر پر برکت خود، قلم و کاغذ طلب کردند. عمر فریاد زد و ننگآورترین و پستترین کلمهای که میتوانست بگوید، بر زبانش جاری و بشری را از مسیر هدایت خویش منحرف کرد: «دعوه انّ ا لرّجل لیهجر، حسبنا کتاب الله
رهایش کنید! همانا این مرد هذیان میگوید! کتاب خدا ما را بس است».
در آن جمع کنار بستر پیامبر ـ که به اصطلاح به عیادت آمده بودند ـ عده ای به حمایت عمر برخاسته، گفتند: « عمر راست میگوید!» عدهای دیگر با آنها مخالفت کردند. نزاع بالا گرفت و پیامبر(صلی الله علیه و اله) به آن بی شرمان فرمودند: « از نزد من خارج شوید که نزاع و درگیری نزد من سزاوار نیست!»
آیا این بود مراعات مقام کسی که قرآن درباره اش می گوید: (وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَى إِن هُوَ إِلَّا وَحیٌ یُوحَى)؛ (پیامبر) هرگز به هوای نفس خود سخن نمیگوید. سخن او چیزی جز وحی خدا نیست» .
پس از ارتحال رسول خدا در حالی که امیرمؤمنان(علیه السلام) به تدفین پیامبر مشغول بودند، عدهای از سران و سیاستمداران مهاجر و انصار در سقیفه بنی ساعده گردهم آمده، به مجادله و منازعه پرداختند تا جانشین پیامبر را تعیین کنند. در این معرکه عمر با زور و قلدری برای ابی بکر بیعت گرفت و منازعه را به نفع خودشان به پایان رساند .
بدن مطهرحضرت (صلی الله علیه و آله) که عمری در راه اعتلای کلمه توحید تلاش و پیکار و در برابر انواع دشمنیها و دسیسههای مشرکان ایستادگی کرد به خاک سپرده شد و نزد پروردگار خویش آرام گرفت. اما حوادث پس از رحلت ایشان و بیحرمتی به بیت وحی و به
شهادت رساندن تنها دخترشان، غصب خلافت و شکافتن فرق نازنین مولای متقیان علی(علیه السلام) و... گویی، آرامش را حتی در آن عالم از حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) سلب کرد.
زبانه آتش هولناکی که در کنار بستر پیامبر افروخته شد، در خانه اهلبیت پیامبر(علیهم السلام) را سوزاند و باعث شد تا پهلوی سرور زنان عالم و تنها دختر او مجروح شود و فرزندی که در جنین داشت به شهادت رسد. آتش جنگ نهروان از همان آتش سقیفه نشأت گرفت
و بر امیرمؤمنان(علیه السلام) تحمیل شد و در نهایت فرق همایونی حضرتش را در محراب نماز غرق در خون کرد. گمراهی امت اسلامی از کنار بستر بیماری به اوج خود رسید و همان جهل و عناد باعث شد تا فرزند نازنین او، حسن بن علی(علیه السلام) مظلومانه به شهادت رسد. زبانههای همان آتش در روز عاشورا بر خیمههای حسینی افتاد واهل بیتش را آواره بیابانها کرد. این بلای هولناک امامان شیعه(علیهم السلام) را یکی پس از دیگری به شهادت رساند.
و اگر ما از درک و حضور امام عصر (عجل الله فرجه) محروم هستیم، همه از کجراهی و انحرافی است که پس از شهادت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در مسیر بشریت قرار گرفت.
گدازههای آتش سقیفه، وهابیت را به وجود آورد که امروز پیروان مذهب تشیع را واجب القتل و زیارت را شرک می دانند شیعیان را از زیارت قبور امامان(علیهما السلام) خود محروم میکند و تخریب مزار امامان را لازم و واجب میداند.
سقیفه نشینان و در رأس آنها عمر و ابابکر، مانع هدایت جامعه بشری به سوی کمال شدند و امروز تمامی ظلمهایی که بر بشر میرود و تمام کجرویها بر گردن آنان است ؛ باشد تا روز واپسین و حسابرسی اعمال که هرکس به سزای اعمال خویش خواهد رسید!
2ـ شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)
در چنین روزی و در سال 50 هـ .ق. معاویه که وجود امام حسن(علیه السلام) را برای امیال خود، از جمله بیعت گرفتن با یزید مانع میدید، با همدستی جعده، دختر اشعث که از سران خوارج بود، امام را مسـموم نمـود و در 47سالگی به شهادت رساند.(16)فر شهادت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در روز آخر صفر سال 203 ه.ق. هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت، امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند. پس از این که مأمون با تحمیل ولایت عهدی خویش نتوانست به هدف خود برسد، تصمیم به قتل امام گرفت.
احمد بن علی انصاری می گوید: از ابوصلت پرسیدم: «چگونه مأمون تصمیم به قتل امام رضا (علیه السلام) گرفت؟» او گفت: «... مأمون ولایت عهدی را بدین علت به امام داد که به مردم نشان دهد آن حضرت به دنیا رغبت دارد، و با این کار از چشم مردم بیفتد. اما از امام جز آن چه برتری او را بر مأمون می داد، چیزی برای مردم آشکار نمی شد؛ لذا او دست به دعوت و جلب متکلمان تمامی سرزمین های اسلامی زد تا به وسیله ی آنان امام (علیه السلام) را از نظر علمی محکوم نماید و از این ره گذر، کاستی آن حضرت میان عامه ثابت شود؛ ولی امام با هیچ عالم یهودی و نصرانی و... روبه رو نمی شد مگر آن که بر او برتری می یافت؛ مردم می گفتند: آن حضرت شایسته تر از مأمون برای تصدی خلافت است. جاسوسان نیز این مطالب را به اطلاع او می رساندند... بدین ترتیب مأمون نقشه ی مسموم ساختن امام را کشید».
شکوه و عظمت امام در ژرفای دل مردم جای گرفته بود و در ماجرای نماز عید فطر بر مأمون آشکارتر گردید. احساس خطری که مأمون از این حادثه کرد، او را به فکر انداخت باید امام را محدودتر کند و با دقت بیش تری زیر نظر داشته باشد.
از عبدالسلام هروی چنین نقل شده است: «به مأمون خبر دادند که امام رضا (علیه السلام) مجالس کلامی صورت داده است و هر روز تعداد بیش تری از مردم شیفته ی آن بزرگوار می شوند. به همین دلیل مأمون دستور داد تا مردم را از مجالس امام (علیه السلام) طرد کنند».
امام از این کار به شدت ناراحت شدند تا جایی که در حق مأمون این گونه نفرین کردند: «ای پدید آوردنده ی زمین و آسمان ها؛ ای پروردگاری که دارای قدرت بی پایان هستی؛ ای پروردگاری که تغییر و تبدیل در او راه ندارد، ای پروردگار بلند مرتبه درود و رحمت فرست بر کسی که من را با صلوات و درود بر او، شرافت دادی و از کسی که به من ستم روا داشت و مرا سبک کرد و شیعه ی مرا از در خانه ی من راند و متفرق کرد، انتقام بگیر».
نمونه های فراوان دیگری از آزار و اذیت امام توسط مأمون وجود دارد، تا آن جا که نقل شده است: امام رضا (علیه السلام) در هر جمعه که از مسجد جامع برمی گشتند، به همان حال عرق دار و غبارآلود دست ها را به درگاه الهی بلند می کردند و می گفتند: «پروردگارا! اگر فرج و گشایش امر من در مرگ من است، پس همین ساعت در آن تعجیل فرما!»
آن حضرت پیوسته در غم و غصه بودند تا آن جا که نقل شده است سرانجام دعای حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) برای خلاصی خویش در آخرین روز ماه صفر سال 202 ه.ق. یا به نقلی 203 ه.ق. به اجابت رسید و آن حضرت توسط مأمون مسموم شدند و به شهادت رسیدند.
ابن حبّان، از محدثان معروف اهل سنت، می نویسد:
«علی بن موسی الرضا (علیه السلام) به وسیله سمی که مأمون به آن حضرت خوراند، وفات یافت... قبر او در سناباد خارج نوقان است. من بارها آن را زیارت کرده ام. وقتی توس بودم، هیچ مشکلی بر من وارد نمی شد مگر این که به زیارت قبر علی بن موسی الرضا (علیه السلام) رفته، از خدا گشایش آن را می خواستم و به اجابت می رسید و سختی از من برطرف می شد» و سپس می نویسد: «این چیزی است که بارها آن را تجربه کرده ام و نتیجه گرفته ام؛ خدا ما را با محبت رسول خدا و اهل بیتش بمیراند!».
تألیف: گروه پژوهش های فارسی مؤسسه جهانی سبطین(علیهماالسلام)
۹۲/۰۹/۱۷